سیر نمی شود دلم، هرچه نگاه می کنم
سیر نمی شود دلم، هرچه نگاه می کنم
مانده ام و نمی روم، عمر تباه می کنم
امشب از این ترانه ها، بویخوشی نمیرسد
"شعر سپید" می شود، هر چه سیاه می کنم
خستهیِخسته ام دِگر، خسته از این و آن، همه
راز و نیاز خویش را ، با دلِ چاه می کنم
قطعِ امید کرده ام ، از تو وُ از بهشتِ تو
هرچه که توبه کرده ام، باز گناه می کنم
فرصت زنده بودنم، بسته به یک نَفَس شده
این نفسِ بریده را، نذرِ تو " آه " می کنم
لحظهیِ آخر است وُ من، با قلمِ خیالِ خود
حلقهیِ دارِ خویش را، هدیه به ماه می کنم
مانده ام و نمی روم، عمر تباه می کنم
امشب از این ترانه ها، بویخوشی نمیرسد
"شعر سپید" می شود، هر چه سیاه می کنم
خستهیِخسته ام دِگر، خسته از این و آن، همه
راز و نیاز خویش را ، با دلِ چاه می کنم
قطعِ امید کرده ام ، از تو وُ از بهشتِ تو
هرچه که توبه کرده ام، باز گناه می کنم
فرصت زنده بودنم، بسته به یک نَفَس شده
این نفسِ بریده را، نذرِ تو " آه " می کنم
لحظهیِ آخر است وُ من، با قلمِ خیالِ خود
حلقهیِ دارِ خویش را، هدیه به ماه می کنم
۲.۱k
۲۷ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.