بهر وصالت با صبوری و متانت
بهر وصالت با صبوری و متانت
تا وقت مردن لحظه ها را می شمارم
عشق است در دست دلم برگ برنده
راحت نشسته بر سر میز قمارم
می خواهمت، می خواهیَم، حاشا ندارد
جز عاشقی نشنیدی از سوز سه تارم
بی آفتابت،زندگی تیره ست چون شب
قدری بتاب اینجا، به این شبهایِ تارم
نشکن غرورم را به پای چشم اغیار
حالا که با بیگانگان افتاده کارم
دل مال تو، تصمیم باشد با تو ای عشق
خواهی بسوزان، خواه بشکن قلب زارم
هرگز نگو از رفتن و از ناامیدی
کمتر بکن دیوانگی، بنشین کنارم
تا آخر دنیا برای شور و مستی
دل بسته ام بر عشقِ پاکت ای نگارم
دیوانه جان! دل را سپردم دستت آری
دیوانه ام،، دیوانگی را دوست دارم
تا وقت مردن لحظه ها را می شمارم
عشق است در دست دلم برگ برنده
راحت نشسته بر سر میز قمارم
می خواهمت، می خواهیَم، حاشا ندارد
جز عاشقی نشنیدی از سوز سه تارم
بی آفتابت،زندگی تیره ست چون شب
قدری بتاب اینجا، به این شبهایِ تارم
نشکن غرورم را به پای چشم اغیار
حالا که با بیگانگان افتاده کارم
دل مال تو، تصمیم باشد با تو ای عشق
خواهی بسوزان، خواه بشکن قلب زارم
هرگز نگو از رفتن و از ناامیدی
کمتر بکن دیوانگی، بنشین کنارم
تا آخر دنیا برای شور و مستی
دل بسته ام بر عشقِ پاکت ای نگارم
دیوانه جان! دل را سپردم دستت آری
دیوانه ام،، دیوانگی را دوست دارم
۴.۰k
۲۶ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.