رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:50
#نیکا
دیدم دیانا قش کرد آب ریختم روش بهوش بیاد چی شد دیانا خوبی؟
دیانا:(با گریه)بیا بریم خونه اونجا بهت میگم
نیکا:باشه سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت خونه دیانا رو گذاشتم رو مبل بهش آب دادم
نیکا:خب حالا بگو چیشد عزیزم
دیانا:ببین من خیلی چیزا رو بهت نگفتم نیکا منو ببخش با اینکه تو بهترین رفیقم هستی اما هیچی بهت نگفتم
نیکا:اشکال ندارد عزیزم الان بگو فداتشم
دیانا:موقعی که امیر روز منو گرفت اون بهم*****کرد ازش حاملم نمی دونم چیکار کنم نیکا😭😭😭بعد الان اومد توی پاساژ بهم گفت منم حواسم بهت هس و راحت می تونم اون ارسلان رو بکشم و تو رو مال خودم کنم و گفتش مراقب بچمون باش
نیکا:آخه تو چرا زود تر به من نگفتی؟
دیانا:می ترسیدم نیکا می ترسیدم
نیکا:قربونت برم من گریه نکن
دیانا:بچه رو چیکارش کنم حالا؟
نیکا:سقتش کن
دیانا:چی میگی نیکا اون بچمه
نیکا:مگه تو ارسلان رو دوست نداری؟
دیانا:چرا
نیکا:خب دیگه عزیزم باید بکشیش
دیانا:نمی تونم😭چرا باید یه نی نی کوچولو بکشم؟
نیکا:بیا بغلم فداتشم
#مهشاد
امروز قرار بود آتوسامیر با بچمون بیان پیشمون که البته من اصلا نمی شناسمشون ولی از بچه ها شنیدم که خیلی بهشون لطف کرده و من چون تنها بودم دوست داشتم باهاش آشنا بشم
محراب اومد دنبالم و رفتیم فرودگاه که یه شماره ناشناس بهم زنگ زد گفت من کنار در وایستادم اسمم آتوسا_ژاتیس هست و رفتیم پیششون
ژاتیس:سلام عزیزم اسمم آتوسا_ژاتیس هست و ۲۴ سالمه
مهشاد:سلام منم مهشادم ۲۶ سالمه
محراب:منم شوهر مهشاد هستم و ۲۷ سالمه
امیرانکا:منم شوهر ژاتیس هستم و ۲۶ سالمه
و کلی باهم آشنا شدیم و رکسانا هم بغل کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود و باهم رفتیم داخل خونه تا بیشتر آشنا بشیم
#ارسلان
کار های شرکت تموم شد با متین سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت عمارت که هنوز خواهرم(پانیذ)نیومده بود و رفتیم داخل دیدم دیانا داره گریه می کنه و تا اومدم اشکشو پاک کرد
دیانا:عه سلام
ارسلان:دیانا چی شده؟
دیانا:هیچی من خوبم
متین:نیکا تو بگو چش شده
دیانا:نیکا می خواست حرف بزنه ارنجمو زدم به پهلوش که چیزی نگه امم خب هیچی با دوستم کات کردم
ارسلان:الکی نگو
دیانا:اصلا چه دلیلی داره به رلم دروغ بگم؟
ارسلان:خب اسمش چیه
دیانا:اسمش رومینا هست
ارسلان:خب شمارشو بده بهش زنگ بزنم ببینم چرا باهات کات کرده دختره بیشعور
دیانا:نه نه نمی خواد عزیزم ببین راستش من شمارشو پاک کردم دیگه ازش متنفرم ولی خیلی باهم خاطره داشتیم ولی الان فهمیدم هیچ رفیقی بهتر از نیکا و پانیذ نیستش
ارسلان:باش عزیزم میگم زنگ بزنیم پانلئو کجا رفتن اگر پانیذ حالش خوب نبود خودمون بریم
متین:اوکی
حمایتتتت
part:50
#نیکا
دیدم دیانا قش کرد آب ریختم روش بهوش بیاد چی شد دیانا خوبی؟
دیانا:(با گریه)بیا بریم خونه اونجا بهت میگم
نیکا:باشه سوار ماشین شدیم رفتیم به سمت خونه دیانا رو گذاشتم رو مبل بهش آب دادم
نیکا:خب حالا بگو چیشد عزیزم
دیانا:ببین من خیلی چیزا رو بهت نگفتم نیکا منو ببخش با اینکه تو بهترین رفیقم هستی اما هیچی بهت نگفتم
نیکا:اشکال ندارد عزیزم الان بگو فداتشم
دیانا:موقعی که امیر روز منو گرفت اون بهم*****کرد ازش حاملم نمی دونم چیکار کنم نیکا😭😭😭بعد الان اومد توی پاساژ بهم گفت منم حواسم بهت هس و راحت می تونم اون ارسلان رو بکشم و تو رو مال خودم کنم و گفتش مراقب بچمون باش
نیکا:آخه تو چرا زود تر به من نگفتی؟
دیانا:می ترسیدم نیکا می ترسیدم
نیکا:قربونت برم من گریه نکن
دیانا:بچه رو چیکارش کنم حالا؟
نیکا:سقتش کن
دیانا:چی میگی نیکا اون بچمه
نیکا:مگه تو ارسلان رو دوست نداری؟
دیانا:چرا
نیکا:خب دیگه عزیزم باید بکشیش
دیانا:نمی تونم😭چرا باید یه نی نی کوچولو بکشم؟
نیکا:بیا بغلم فداتشم
#مهشاد
امروز قرار بود آتوسامیر با بچمون بیان پیشمون که البته من اصلا نمی شناسمشون ولی از بچه ها شنیدم که خیلی بهشون لطف کرده و من چون تنها بودم دوست داشتم باهاش آشنا بشم
محراب اومد دنبالم و رفتیم فرودگاه که یه شماره ناشناس بهم زنگ زد گفت من کنار در وایستادم اسمم آتوسا_ژاتیس هست و رفتیم پیششون
ژاتیس:سلام عزیزم اسمم آتوسا_ژاتیس هست و ۲۴ سالمه
مهشاد:سلام منم مهشادم ۲۶ سالمه
محراب:منم شوهر مهشاد هستم و ۲۷ سالمه
امیرانکا:منم شوهر ژاتیس هستم و ۲۶ سالمه
و کلی باهم آشنا شدیم و رکسانا هم بغل کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود و باهم رفتیم داخل خونه تا بیشتر آشنا بشیم
#ارسلان
کار های شرکت تموم شد با متین سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت عمارت که هنوز خواهرم(پانیذ)نیومده بود و رفتیم داخل دیدم دیانا داره گریه می کنه و تا اومدم اشکشو پاک کرد
دیانا:عه سلام
ارسلان:دیانا چی شده؟
دیانا:هیچی من خوبم
متین:نیکا تو بگو چش شده
دیانا:نیکا می خواست حرف بزنه ارنجمو زدم به پهلوش که چیزی نگه امم خب هیچی با دوستم کات کردم
ارسلان:الکی نگو
دیانا:اصلا چه دلیلی داره به رلم دروغ بگم؟
ارسلان:خب اسمش چیه
دیانا:اسمش رومینا هست
ارسلان:خب شمارشو بده بهش زنگ بزنم ببینم چرا باهات کات کرده دختره بیشعور
دیانا:نه نه نمی خواد عزیزم ببین راستش من شمارشو پاک کردم دیگه ازش متنفرم ولی خیلی باهم خاطره داشتیم ولی الان فهمیدم هیچ رفیقی بهتر از نیکا و پانیذ نیستش
ارسلان:باش عزیزم میگم زنگ بزنیم پانلئو کجا رفتن اگر پانیذ حالش خوب نبود خودمون بریم
متین:اوکی
حمایتتتت
۵.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.