ساله بودم معلم فارسی ما گفت یک داستان کوتاه درباره بهت

۱۰ساله بودم معلم فارسی ما گفت: یک داستان کوتاه درباره بهترین دوست تان بنویسید. من به رفیقم نگاه کردم و لبخند زدم، همه چیزهایی که دربارهٔ او میدانستم نوشتم، معلم گفت: حالا کی داوطلب میشه با صدای بلند بخونه؟ بهترین رفیقم داستانش را خواند..  و من در داستانش نبودم...

#شخصی #غمگین
#دلنوشته #دلنوشته_های_من
#ستایش #خاص #خاصترین
#عاشقانه #دوستانه
#S_A
#Setayesh
#Setayesh_A
دیدگاه ها (۰)

همیشه از اون پاهایی پشت پا میخوری که از سر دلسوزی خودت نشستی...

هیچوقت کسی روکه بهت اهمیت میده رو نادیده نگیریه روز میفهمی ک...

عشق  یعنے تا دم آخر  بمانے بر سـر قول قـرارت                ...

به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها راکه تسکین می دهد چشمت...

سریال بیست و پنج بیست و یک

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط