عشقی ز زیبا و درخشان
عشقی ز زیبا و درخشان
پارت ۷
از زبان نویسنده
فردا ۷صبح شد
سونیک و تیلز همچنان زیر درخت گیلاس خوابیدن
یهو سونیک بیدار میشود و تیلز را روی زمین میزارد و میره سمت خونش
سونیک رفت خونه شلوار لی با کد لی ی کوتاه میپوشد و میرود بیرون و میرود دنبال کسی(ممکنه کی باشه؟)
تیلز در همون جا در زیر درخت بیدار میشود به دور و برش نگاه میکند و دید سونیک نیست و تعجب میکنه
تیلز برخاست و راه رفت و نزدیکای درخت گیلاس رو گشت
تیلز: سونیک؟ کجایی؟ 😦
در ذهن تیلز؛ نکنه کشتنش؟😰
تیلز نگران میشود و دستش را جلوی قلبش مشت میکند و با نگاهی نگران و غمگین رفت و به گشتن ادامه داد
سونیک رفت پیش امی (الله اکبر!)با یه دسته گل رز
امی: عه سونیک تویی؟ خوش اومدی!🥰
سونیک: سلام ملکه ی من!😘
سونیک دست امی را بوسید و گل ها را به امی داد
امی: وای مرسیییی!😊
سونیک: خواهش میکنم ملکه ی من🥰
بعد آن ها هم دیگر را میبوسند
در همین حال تیلز به راه میرسد و امی و سونیک را در حال بوسیدن دید !
تیلز در ذهنش: اون که گفت دوست دختر جز من نداره چرا داره بهم خیانت میکنه🥺😔؟
تیلز دست هایش را مشت میکند و شروع میکند به اشک ریختن(اخی)
سونیک و امی بوس کردن را به اتمام رسوندند که یهو تیلز رو دیدند
سونیک از امی جدا میشه و میره پیش تیلز
سونبک؛ تیلز اون چیزی که فک میکنی نیست
تیلز با گریه: تو بهم خیانت کردی من فکر میکردم که تو دوسم داری و هیچ کس رو بجز من دوست داری ولی دروغه تو عاشق امیی!🥲
سونیک دستای تیلز رو میگیره ولس تیلز دستایش را کشید کنار
تیلز: بهم دست نزن و برو گمشو!
سونیک؛ م-من بهت خیانت نکردم راست میگم تنها عشق من تویی نمیتونم از دستت بدم!
تیلز؛ خفه شو ! تو عاشق من نیستی ! فک نکن که نمیدونم
سونیک سعی میکند اشک هایش را مخفی نگه دارد ولی سخت بود و یهو یه قطره اشک از چشمان سونیک ریخت
تیلز؛ خدافظ و دیگه ما تو رل نیستیم!
تیلز رفت
سونیک اونجا وایساد و روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن
تیلز رفت خونه و در را محکم پشت سرش بست و روی تخت میشیند و گریش شدید شد
ادامه دارد....
نویسنده؛ نظرتونو بدید و دلم برای تیلز سوخت خیلی ناراحت شد طفلی
پارت ۷
از زبان نویسنده
فردا ۷صبح شد
سونیک و تیلز همچنان زیر درخت گیلاس خوابیدن
یهو سونیک بیدار میشود و تیلز را روی زمین میزارد و میره سمت خونش
سونیک رفت خونه شلوار لی با کد لی ی کوتاه میپوشد و میرود بیرون و میرود دنبال کسی(ممکنه کی باشه؟)
تیلز در همون جا در زیر درخت بیدار میشود به دور و برش نگاه میکند و دید سونیک نیست و تعجب میکنه
تیلز برخاست و راه رفت و نزدیکای درخت گیلاس رو گشت
تیلز: سونیک؟ کجایی؟ 😦
در ذهن تیلز؛ نکنه کشتنش؟😰
تیلز نگران میشود و دستش را جلوی قلبش مشت میکند و با نگاهی نگران و غمگین رفت و به گشتن ادامه داد
سونیک رفت پیش امی (الله اکبر!)با یه دسته گل رز
امی: عه سونیک تویی؟ خوش اومدی!🥰
سونیک: سلام ملکه ی من!😘
سونیک دست امی را بوسید و گل ها را به امی داد
امی: وای مرسیییی!😊
سونیک: خواهش میکنم ملکه ی من🥰
بعد آن ها هم دیگر را میبوسند
در همین حال تیلز به راه میرسد و امی و سونیک را در حال بوسیدن دید !
تیلز در ذهنش: اون که گفت دوست دختر جز من نداره چرا داره بهم خیانت میکنه🥺😔؟
تیلز دست هایش را مشت میکند و شروع میکند به اشک ریختن(اخی)
سونیک و امی بوس کردن را به اتمام رسوندند که یهو تیلز رو دیدند
سونیک از امی جدا میشه و میره پیش تیلز
سونبک؛ تیلز اون چیزی که فک میکنی نیست
تیلز با گریه: تو بهم خیانت کردی من فکر میکردم که تو دوسم داری و هیچ کس رو بجز من دوست داری ولی دروغه تو عاشق امیی!🥲
سونیک دستای تیلز رو میگیره ولس تیلز دستایش را کشید کنار
تیلز: بهم دست نزن و برو گمشو!
سونیک؛ م-من بهت خیانت نکردم راست میگم تنها عشق من تویی نمیتونم از دستت بدم!
تیلز؛ خفه شو ! تو عاشق من نیستی ! فک نکن که نمیدونم
سونیک سعی میکند اشک هایش را مخفی نگه دارد ولی سخت بود و یهو یه قطره اشک از چشمان سونیک ریخت
تیلز؛ خدافظ و دیگه ما تو رل نیستیم!
تیلز رفت
سونیک اونجا وایساد و روی زمین نشست و شروع کرد به گریه کردن
تیلز رفت خونه و در را محکم پشت سرش بست و روی تخت میشیند و گریش شدید شد
ادامه دارد....
نویسنده؛ نظرتونو بدید و دلم برای تیلز سوخت خیلی ناراحت شد طفلی
- ۳.۴k
- ۰۳ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط