عاقا شرمنده خیلی کمه
عاقا شرمنده خیلی کمه
بخدا انقدر خسته م که نمیدپنم چی نوشتم
نتمم نه مگ بیشتر نیست،تا فردا قبل ساعت دو ظهر براتون میذارزم بازم شرمنده
Super Stars:
قسمت بیست و هفتم:
جونگمین دنبال سورا رفت.
سورا وقتی سوار ماشین شد و وقتی سلام کردن جونگمین کفت:زاستی نتیجه آزمایش چیشد؟
سورا شروع کرد به بازی کردن با دستاش و گفت: هیچی،چیز مهمی نبود.
همینجور درحال بحث درموردنتیجه آزنایش بودن که رسیدن.
در زدن و درحال بحث کردن وارد خونه شدن.
سوریو:چیشده؟چرا دارید بحث میکنید؟
جونگمین:نتیجه آزمایش چی بود؟
سوریو:سورا بهش نگفتی؟
سورا:...
سوریو:تو باید بهش میگفتی.
جونگمین:چیشده؟چرا بهم نمیگید؟
سوریو:سورا سرطان داره!
جونگمین:چی؟تو بهم نگفتی؟بعد میگی چیز مهمی نبود؟!
شین جونگ:درمان میشه اما نمیخواد بره برای درمان!
یوری:خودم میبرمش درمان.هنوز که دیر نیست!
سورا:من نمیرم درمان نمیرم،نمیخوام.
سوریو از روی عصبانیت یه سیلی محکم زد تو صپرت سورا و از خونه زد بیرون.
سورا هم که همینجوری صورتشو به خاطر دردی که داشت گرفته بود نشست روی زمین.
بلند شد که بره داخل اتاقش،به جونگمین نگاه کرد و گفت:آخرین باری که دازی منو میبینی امروز بود،ببخشید اگه روز بدی بود!
اینو گفت و شروع کرد به رفتن.
جونگمین دنبالش تا دم در اتاق رفت که سورا محکم در رو کوبید.
جونگمین در زد و گفت:سورا باز کن در رو ببینم چی میگی؟!
سورا:همین،دیگه نمیبینی منو،هویچوقت،هیچوقت.
هیوری با سرعت رفت طبقه بالا.چرفت سمت جونگمین و دستشو گذاشت روی شونه ش و گفت:آروم باش.همه چی درست میشه.اونم آروم بشه همی چیز یادش میره.
جونگمین:آخه چرا بهم نگفت؟
-نمیدونم،شاید نمیخواست ناراحت بشی.
-من الان ناراحت شدم الان.
سوریو برگشتخونه.
یوری رفت سمتش و گفت:چرا میزنیش؟
سوریو:چون حقشه،همه ش میگه نمیخوام درمان بشم.
یوری:ما خودمون یه جوری راضیش میکردیم نیازی نبود اینجوری بزنیش!
-نمیدونم،باید یه جوری به خودش میومد.
بخدا انقدر خسته م که نمیدپنم چی نوشتم
نتمم نه مگ بیشتر نیست،تا فردا قبل ساعت دو ظهر براتون میذارزم بازم شرمنده
Super Stars:
قسمت بیست و هفتم:
جونگمین دنبال سورا رفت.
سورا وقتی سوار ماشین شد و وقتی سلام کردن جونگمین کفت:زاستی نتیجه آزمایش چیشد؟
سورا شروع کرد به بازی کردن با دستاش و گفت: هیچی،چیز مهمی نبود.
همینجور درحال بحث درموردنتیجه آزنایش بودن که رسیدن.
در زدن و درحال بحث کردن وارد خونه شدن.
سوریو:چیشده؟چرا دارید بحث میکنید؟
جونگمین:نتیجه آزمایش چی بود؟
سوریو:سورا بهش نگفتی؟
سورا:...
سوریو:تو باید بهش میگفتی.
جونگمین:چیشده؟چرا بهم نمیگید؟
سوریو:سورا سرطان داره!
جونگمین:چی؟تو بهم نگفتی؟بعد میگی چیز مهمی نبود؟!
شین جونگ:درمان میشه اما نمیخواد بره برای درمان!
یوری:خودم میبرمش درمان.هنوز که دیر نیست!
سورا:من نمیرم درمان نمیرم،نمیخوام.
سوریو از روی عصبانیت یه سیلی محکم زد تو صپرت سورا و از خونه زد بیرون.
سورا هم که همینجوری صورتشو به خاطر دردی که داشت گرفته بود نشست روی زمین.
بلند شد که بره داخل اتاقش،به جونگمین نگاه کرد و گفت:آخرین باری که دازی منو میبینی امروز بود،ببخشید اگه روز بدی بود!
اینو گفت و شروع کرد به رفتن.
جونگمین دنبالش تا دم در اتاق رفت که سورا محکم در رو کوبید.
جونگمین در زد و گفت:سورا باز کن در رو ببینم چی میگی؟!
سورا:همین،دیگه نمیبینی منو،هویچوقت،هیچوقت.
هیوری با سرعت رفت طبقه بالا.چرفت سمت جونگمین و دستشو گذاشت روی شونه ش و گفت:آروم باش.همه چی درست میشه.اونم آروم بشه همی چیز یادش میره.
جونگمین:آخه چرا بهم نگفت؟
-نمیدونم،شاید نمیخواست ناراحت بشی.
-من الان ناراحت شدم الان.
سوریو برگشتخونه.
یوری رفت سمتش و گفت:چرا میزنیش؟
سوریو:چون حقشه،همه ش میگه نمیخوام درمان بشم.
یوری:ما خودمون یه جوری راضیش میکردیم نیازی نبود اینجوری بزنیش!
-نمیدونم،باید یه جوری به خودش میومد.
۲.۳k
۲۸ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.