قسمت پنجم
قسمت پنجم
یا حبیب الباکین
...
ماه آخر بود . آخرین روزی که با هم بودیم .
"به امام حسین (علیه السلام) قسمت می دم من که رفتم ، گریه نکن !"
"قول نمی دم !"
"نمی دونم ! با امام حسین (علیه السلام) طرفی !"
"مگه تو موقعی که من درد دارم ، قبول می کنی که گریه نکنی ؟"
"فرق داره !"
"فرق نداره !...گریه می کنم ، ولی تو تنهایی !"
"باریکلا خانومی ! خلاصه کاری نکن که دشمن ، شاد بشه !"
"نترس ، حواسم هست !"
"اگه خدا خواست و دیگه برنگشتم با پاهای خودم ..."
این چه حرفی بود که به من زدی ؟ می دانستی چقدر به تو ووابسته شدم ام دیگر !
روی مبل نشستم . حالم بد شده بود ؛ خیلی بد .
"آدمی زاده دیگه ! شاید همین دم در تصادف کردم !"
بغض کرده بودم . چطور نفهمیدی ؟
"خلاصه اگه شهید شدم ..."
شاید خیلی بی رحم بودم که نگذاشتم حرفت را ادامه بدهی .
"هر وقت شهید شدی ... اون وقت !"
...
یا حبیب الباکین
...
ماه آخر بود . آخرین روزی که با هم بودیم .
"به امام حسین (علیه السلام) قسمت می دم من که رفتم ، گریه نکن !"
"قول نمی دم !"
"نمی دونم ! با امام حسین (علیه السلام) طرفی !"
"مگه تو موقعی که من درد دارم ، قبول می کنی که گریه نکنی ؟"
"فرق داره !"
"فرق نداره !...گریه می کنم ، ولی تو تنهایی !"
"باریکلا خانومی ! خلاصه کاری نکن که دشمن ، شاد بشه !"
"نترس ، حواسم هست !"
"اگه خدا خواست و دیگه برنگشتم با پاهای خودم ..."
این چه حرفی بود که به من زدی ؟ می دانستی چقدر به تو ووابسته شدم ام دیگر !
روی مبل نشستم . حالم بد شده بود ؛ خیلی بد .
"آدمی زاده دیگه ! شاید همین دم در تصادف کردم !"
بغض کرده بودم . چطور نفهمیدی ؟
"خلاصه اگه شهید شدم ..."
شاید خیلی بی رحم بودم که نگذاشتم حرفت را ادامه بدهی .
"هر وقت شهید شدی ... اون وقت !"
...
۲.۱k
۲۶ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.