شاهنامه قسمت ۲۶ کودکی ونوجوانی رستم سام به مناسبت تولد رس
#شاهنامه #قسمت ۲۶ #کودکی ونوجوانی رستم #سام به مناسبت تولد رستمجشنی برپا کرد . رستم ده دایه داشت که او را شیر می دادند رستم سرعت رشد می کرد . و سام آرزومند دیدار کودک شد و به زابلستان رفت
وقتی سام از دور رستم را دید چهره اش شکفت.بدو آفرین کرد رستم تخت او ببوسید و تعظیم کرد سپس جشنی گرفتند و مهراب از بس " می" نوشیده بود می گفت : من ترسی از منوچهرشاه ندارم من رستم را دارم و دوباره آئین ضحاک را زنده می کنم
زمان خداحافظی سام رسید و به زال سفارش کرد که جز دادگری پیشه مکن . فرزندان را بدرود گفت و رفت
رستم برای خواب به سوی شبستان آمد ناگاه از خواب پرید و فهمید که پیل سپیدش رها شده است و گمان می رود که به مردم گزند برسد پس گرز نیای خود را برداشت و خواست به دنبال فیل خارج شود اما خدمتکاران گفتند این موقع شب صلاح نیست و جلویش را گرفتند ولی رستم آنها را عقب زد و رفت . فیل را چون کوهی خروشان دید را بر سرش کوفت و فیل برزمین افتاد. رستم بازگشت و خوابید روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید .گفت به رستم : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می بینی . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند سام نتوانسته انتقام پدرش را از آنها بگیرد و اکنون تو کینخواهی نریمان روی
خودت را به شکل ساربانی درآور و تعدادی شتر نیز با خود ببر و نمک بارشان کن چون نمک برای آنها باارزش است و وقتی تو را بانمک ببینند به استقبالت می آیند. رستم راه افتاد و وقتی به نزدیکی کوه سپند رسید دیده بان آنها را دید و به نزد سالارش رفت و گفت : کاروانی بارشان نمک است . سالارپس از اطمینان فرمود تا درها را گشودند
چون شب شد تهمتن و یارانش همه را از پا درآوردند. سپس به زابلستان رفت . زال به پیشوازش آمد سپس رستم نزد رودابه رفت . مادر سینه اش ببوسید و او را گرامی داشت. زال نامه ای به سام نوشت و خبر پیروزی رستم را در کوه سپند داد
وقتی سام از دور رستم را دید چهره اش شکفت.بدو آفرین کرد رستم تخت او ببوسید و تعظیم کرد سپس جشنی گرفتند و مهراب از بس " می" نوشیده بود می گفت : من ترسی از منوچهرشاه ندارم من رستم را دارم و دوباره آئین ضحاک را زنده می کنم
زمان خداحافظی سام رسید و به زال سفارش کرد که جز دادگری پیشه مکن . فرزندان را بدرود گفت و رفت
رستم برای خواب به سوی شبستان آمد ناگاه از خواب پرید و فهمید که پیل سپیدش رها شده است و گمان می رود که به مردم گزند برسد پس گرز نیای خود را برداشت و خواست به دنبال فیل خارج شود اما خدمتکاران گفتند این موقع شب صلاح نیست و جلویش را گرفتند ولی رستم آنها را عقب زد و رفت . فیل را چون کوهی خروشان دید را بر سرش کوفت و فیل برزمین افتاد. رستم بازگشت و خوابید روز بعد به زال خبر دادند که رستم چگونه پیل را به خاک کشید پس فرمود تا رستم به نزدش بیاید .گفت به رستم : به کوه سپند برو . آنجا کوهی می بینی . آنجا گروهی هستند که با حیله نریمان را از پا درآوردند سام نتوانسته انتقام پدرش را از آنها بگیرد و اکنون تو کینخواهی نریمان روی
خودت را به شکل ساربانی درآور و تعدادی شتر نیز با خود ببر و نمک بارشان کن چون نمک برای آنها باارزش است و وقتی تو را بانمک ببینند به استقبالت می آیند. رستم راه افتاد و وقتی به نزدیکی کوه سپند رسید دیده بان آنها را دید و به نزد سالارش رفت و گفت : کاروانی بارشان نمک است . سالارپس از اطمینان فرمود تا درها را گشودند
چون شب شد تهمتن و یارانش همه را از پا درآوردند. سپس به زابلستان رفت . زال به پیشوازش آمد سپس رستم نزد رودابه رفت . مادر سینه اش ببوسید و او را گرامی داشت. زال نامه ای به سام نوشت و خبر پیروزی رستم را در کوه سپند داد
۴.۶k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.