شاهنامه قسمت ۲۷ نوذر
#شاهنامه #قسمت ۲۷ #نوذر
چوصد بیست سال منوچهر شد بار رفتن ببست منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد چشم از جهان فرو بست
نوذر بعد از سوگواری، تاج پادشاهی بر سر نهاد. بزرگان ایران نزد او آمدند و ابراز وفاداری کردند.
چندی گذشت. نوذر چون پدر بخشنده نبود. کارش خوردن و خوابیدن بود اما روزگار همیشه با او مهربان نبود و از هر سوی ایران زمین شورشی برخواست چون او به راه منوچهر وفادار نماند و با بزرگان و دانشمندان تندی می کرد. دهقانان که افراد بیچاره ای بودند از کشور گریختند. کشاورزان یکایک جمع شدند و تبدیل به سپاهی شدند و از هر سو یکی آواز پادشاهی سر داد تا اینکه در کشور هرج و مرج شد.
پادشاه جوان که ترسیده بود سواری نزد سام فرستاد و که اگر به کمک اونیاید از ایران زمین چیزی باقی نخواهد ماند و سام تا این نامه را دید با سپاهی از دیار مازندران راهی ایران زمین شد. وقتی سام با سپاهش به ایران رسید بزرگان ایران به دیدار او رفتند
از کردار نوذر گفتند که پادشاهی ستمگر شده است و از سام پهلوان خواستند که بر تخت حکومت بنشیند.
سام در پاسخ گفت پروردگار چگونه چنین چیزی را می پسندد که نوذر از نژاد پادشاهان بر تخت پادشاهی نشسته باشد و من تاج را از او بستانم این محال است . بهتر است نزد نوذر برویم و او را نصیحت کنیم که او جوان است!
بزرگان با سام همراه گشتند و به نزد پادشاه رفتند. سام در مقابل پادشاه، زمین را بوسید و نوذر با شتاب نزدش آمد و او را در آغوش گرفت و از شادی، سروری به پا کرد. #آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر #از درگذشت منوچهر 7 سال گذشت و خبر مرگ او به تورانیان رسید و پشنگ سالار توران از ناتوانی های نوذر از اداره کشور آگاهی یافت و به کین پدر تصمیم گرفت به ایران حمله کند و از کشته شدن پدرش تور به دست منوچهر یاد کرد و آن چه که بر سالار بزرگان کشورش رفته بود سخن گفت. همه پهلوانان کشورش را فراخواند از ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد و هژیر و ویسه که سالار سپاه پشنگ بود تا پسرش افراسیاب که پهلوانی پرآوازه بود و آنها به نزد پشنگ آمدند و او با آنها سخن ها گفت و از دشمنی که با ایرانیان داشت پرده برداشت و به آنها گفت که ایرانیان با ما بد کرده اند. اکنون می خواهم به کین تور و سلم دمار از روزگارشان برآورم شما چه پاسخ می دهید.
@hakimtoos
چوصد بیست سال منوچهر شد بار رفتن ببست منوچهر در پایان عمر پسرش نوذر را فراخواند و به او پند داد چشم از جهان فرو بست
نوذر بعد از سوگواری، تاج پادشاهی بر سر نهاد. بزرگان ایران نزد او آمدند و ابراز وفاداری کردند.
چندی گذشت. نوذر چون پدر بخشنده نبود. کارش خوردن و خوابیدن بود اما روزگار همیشه با او مهربان نبود و از هر سوی ایران زمین شورشی برخواست چون او به راه منوچهر وفادار نماند و با بزرگان و دانشمندان تندی می کرد. دهقانان که افراد بیچاره ای بودند از کشور گریختند. کشاورزان یکایک جمع شدند و تبدیل به سپاهی شدند و از هر سو یکی آواز پادشاهی سر داد تا اینکه در کشور هرج و مرج شد.
پادشاه جوان که ترسیده بود سواری نزد سام فرستاد و که اگر به کمک اونیاید از ایران زمین چیزی باقی نخواهد ماند و سام تا این نامه را دید با سپاهی از دیار مازندران راهی ایران زمین شد. وقتی سام با سپاهش به ایران رسید بزرگان ایران به دیدار او رفتند
از کردار نوذر گفتند که پادشاهی ستمگر شده است و از سام پهلوان خواستند که بر تخت حکومت بنشیند.
سام در پاسخ گفت پروردگار چگونه چنین چیزی را می پسندد که نوذر از نژاد پادشاهان بر تخت پادشاهی نشسته باشد و من تاج را از او بستانم این محال است . بهتر است نزد نوذر برویم و او را نصیحت کنیم که او جوان است!
بزرگان با سام همراه گشتند و به نزد پادشاه رفتند. سام در مقابل پادشاه، زمین را بوسید و نوذر با شتاب نزدش آمد و او را در آغوش گرفت و از شادی، سروری به پا کرد. #آگاه شدن پشنگ از مرگ منوچهر #از درگذشت منوچهر 7 سال گذشت و خبر مرگ او به تورانیان رسید و پشنگ سالار توران از ناتوانی های نوذر از اداره کشور آگاهی یافت و به کین پدر تصمیم گرفت به ایران حمله کند و از کشته شدن پدرش تور به دست منوچهر یاد کرد و آن چه که بر سالار بزرگان کشورش رفته بود سخن گفت. همه پهلوانان کشورش را فراخواند از ارجاسب و گرسیوز و بارمان و گلباد و هژیر و ویسه که سالار سپاه پشنگ بود تا پسرش افراسیاب که پهلوانی پرآوازه بود و آنها به نزد پشنگ آمدند و او با آنها سخن ها گفت و از دشمنی که با ایرانیان داشت پرده برداشت و به آنها گفت که ایرانیان با ما بد کرده اند. اکنون می خواهم به کین تور و سلم دمار از روزگارشان برآورم شما چه پاسخ می دهید.
@hakimtoos
۶.۳k
۲۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.