تصور اینکه برف سال بعد را نخواهم دید

تصورِ اینکه برف سال بعد را نخواهم دید
آتشم می زند
و آتش
همیشه از سرِ انگشتانم آغاز می شود
انگشتان سوخته ام را برمی دارم و می روم
آدم برفی بزرگی بسازم
که کفاف زمستانهای بی من را بدهد
تکه های زغال را در چشمهایم فرو می کنم
- گریه -
قاچ سرخی سیب را در دهانم
- خنده -
و بعید می دانم بدانی چقدر سخت است
تمام عمرت را پشت صورتکها زیسته باشی
خندیده باشی، گریسته باشی
و دانسته باشی
روزی مرده شوهایی دهانت را و گوشهایت را با کفن می بندند
و دورت کفن می پیچند
که نمی دانند
پنبه مثل برف سفید است
و کفن مثل برف سفید است...
.
#لیلاکردبچه
دیدگاه ها (۸)

به گمانم برف می‌آمد آخرین‌باری‌که دیدمتو گلچهره را شجریانبا ...

همه چیز از آنجایی خراب می شودکه به خیالت تمامِ جان و روحش را...

دست هایم برادرانی تنی انددو کوچه ی بارانیکه در آن ها به تو ف...

زندگی طنابی ستکه دلخوشی های کوچکتآن را ضخیم تر می کندطنابی ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط