خاطراتمون:)
خاطراتمون:)
پارت۹
دیانا:رفتیم خونه ارسلان گفت میرم دوش بگیرم منم رفتم اتاقمو یکم مرتب کنم مرتر کردم لباسامو عوض کردم یه کراب خیلی باز ساتن پوشیدم بدون سوت.تین و نوک سینه هام خیلی معلوم بود
با یه شلوارک ساتن موهامم یه طرفه ریختم رفتم بیرون از اتاق یهو با صدای محکم در خونه کوبیده شد و یکی در خونرو خیلی بد میزد
ارسلان:رفتم یه دوش بگیرم و از حموم اومد بیرون با حوله و از بالا دیدم دیانا داره درو باز میکنه داد زدم گفتم دیانا درو باز نکن لباست بازه یه باشه ای گفتو اومد کنار و رفتم درو باز کردم دیانا ام پشت سرم بود دیدم هستی
هستی:به عشق زندگیم چخبر جیگر
ارسلان:کوفت چه غلطی میکنی تو
هستی:اومدم بریم تو اتاق ازت باردار شم پر.دم مال تو شه
دیانا:پشمام ریخته بود از حرفای دختره
ارسلان:گمشو از خونه بیرون روبه دیانا کردمو گفتم عشقم بیا بریم اتاقمون
دیانا:دیدم ارسلان دستشو دراز کردو گفت بریم اتاق فهمیدم میخواد حرص دختررو دربیاره واسه همین گفت باش و رفتیم اتاق هستی:وای دختره چه جذابه وای چقدر خوردنیه دوست دارم برمو پرد.شو مال خودم کنم . روبه ارسلان کردم باشه ای گفتم اومدم از خونه بیرون
دیانا:چقدر بوی خوبی میدی بوی خودتو میدی
ارسلان:ههه
دیانا:اتاقتم باحاله
ارسلان:قابلی نداره. و بعدش حولمو دراوردم و لخت لخت بودم توجهی نکردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم
دیانا:خجالت بکش بی حیا
ارسلان :تویی دیگه غریبه نیستی که تو نبینی کی ببینه بیا بغلم اومد و بعم نگاه کردیم
دیانا:بهش نگاه کردم
ادامه دارد...
پارت۹
دیانا:رفتیم خونه ارسلان گفت میرم دوش بگیرم منم رفتم اتاقمو یکم مرتب کنم مرتر کردم لباسامو عوض کردم یه کراب خیلی باز ساتن پوشیدم بدون سوت.تین و نوک سینه هام خیلی معلوم بود
با یه شلوارک ساتن موهامم یه طرفه ریختم رفتم بیرون از اتاق یهو با صدای محکم در خونه کوبیده شد و یکی در خونرو خیلی بد میزد
ارسلان:رفتم یه دوش بگیرم و از حموم اومد بیرون با حوله و از بالا دیدم دیانا داره درو باز میکنه داد زدم گفتم دیانا درو باز نکن لباست بازه یه باشه ای گفتو اومد کنار و رفتم درو باز کردم دیانا ام پشت سرم بود دیدم هستی
هستی:به عشق زندگیم چخبر جیگر
ارسلان:کوفت چه غلطی میکنی تو
هستی:اومدم بریم تو اتاق ازت باردار شم پر.دم مال تو شه
دیانا:پشمام ریخته بود از حرفای دختره
ارسلان:گمشو از خونه بیرون روبه دیانا کردمو گفتم عشقم بیا بریم اتاقمون
دیانا:دیدم ارسلان دستشو دراز کردو گفت بریم اتاق فهمیدم میخواد حرص دختررو دربیاره واسه همین گفت باش و رفتیم اتاق هستی:وای دختره چه جذابه وای چقدر خوردنیه دوست دارم برمو پرد.شو مال خودم کنم . روبه ارسلان کردم باشه ای گفتم اومدم از خونه بیرون
دیانا:چقدر بوی خوبی میدی بوی خودتو میدی
ارسلان:ههه
دیانا:اتاقتم باحاله
ارسلان:قابلی نداره. و بعدش حولمو دراوردم و لخت لخت بودم توجهی نکردم و رفتم رو تخت دراز کشیدم
دیانا:خجالت بکش بی حیا
ارسلان :تویی دیگه غریبه نیستی که تو نبینی کی ببینه بیا بغلم اومد و بعم نگاه کردیم
دیانا:بهش نگاه کردم
ادامه دارد...
۸.۲k
۲۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.