این جمعه هم گذشت و تو اما نیامدی

این جمعه هم گذشت و تو اما نیامدی
پایان سبز قصه دنیا نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سوال تلخ
ای پاسخ هر آنچه معما نیامدی
کز کرده اند پنجره ها در غبار خویش
ای آفتاب روشن فردا نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیده کویر
ای روح آسمانی دریا نیامدی
ای حس پاک گمشده روح روزگار
زیباترین بهانه دنیا نیامدی
ای از تبار آیینه ها، ای حضور سبز
ای آخرین ذخیره طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند
این است قسمت دل من، تا نیامدی
دیدگاه ها (۴)

.

نسیم صبح، سلامم ببر به محضر دوست بگوی حال دل خسته ام تو در ب...

هییبسسسسسسس!!!!!!یواش ترخوشحالی کنید!!!!!!!!!!!شایدکسی پدر ن...

در میان اهل مکه نقل محفل صبح و شامقصـه ی زائیـدن طفلیست در ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط