دیوید: «یه مردی رو می شناختم که کور بود. وقتی چهل سالش شد
دیوید: «یه مردی رو میشناختم که کور بود. وقتی چهل سالش شد جراحی کرد و بینائیشو بدست آورد.»
دختر: «چطوری بود؟»
دیوید: «اولش خیلی خوشحال بود. چهرهها... رنگها... منظرهها... ولی همهچی تغییر کرد. دنیا بدبختتر از اون بود که تصور میکرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اونجاست. چقدر زشتی. همه جا زشتی میدید. وقتی کور بود، عادت داشت با یه تیکه چوب تنهایی از خیابون رد بشه. وقتی بینائیش رو بدست آورد، از همه چی میترسید. شروع کرد توی تاریکی زندگی کردن. هیچوقت از اتاقش بیرون نمیومد. سه سال بعدم خودشو کشت.»
Film Title: [The Passenger - 1975]
Director: [Michelangelo Antonioni]
Writer: [Mark Peploe]
======
صدفی به صدف مجاورش گفت: «در درونم درد بزرگی احساس میکنم؛ دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.»
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: «ستایش از آن آسمانها و دریاهاست؛ من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم؛ ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.»
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید؛ به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت: «آری! تو خوب و سلامت هستی امّا دردی که همسایهات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.»
Book Title: [The Wanderer - 1932]
Writer: [Jibran Khalil Gibran]
========
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
«چه سیب های قشنگی!
حیات، نشئهٔ تنهایی ست.»
و میزبان پرسید:
«قشنگ یعنی چه؟»
ــ «قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهٔ اشکال
و عشق، تنها عشق، تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.»
ــ «و نوشداری اندوه؟»
ــ «صدای خالص اکسیر می دهد این نوش...»
عنوان کتاب: [مجموعه هشت کتاب - مسافر - 1345]
نویسنده: [سهراب سپهری]
=======
کریس جانسون: «یه نقاش ایتالیایی هست اسمش کارلوتیه و اون... اهوم... اون زیبایی رو اینطور تعریف کرده: اون میگه زیبایی مجموعهای از اجزاییه که آنچنان باهم هماهنگ هستن که نیازی نیست چیزی دیگهای بهشون اضافه بشه، برداشته بشه و یا جایگزین بشه... و این چیزیه که تو هستی... تو زیبایی...»
لیز: «واو!»
Film Title: [Next - 2007]
Director: [Lee Tamahori]
Writer: [Gary Goldman, Jonathan Hensleigh]
=======
دکتر سپید بخت: «من فکر میکردم این ماییم که بی اعتقادیم... ولی نسل شما واقعاً دست همه ما رو از پشت بسته.»
مژگان: «وقتی آیندهای نداری مثل اینه که خونهتو روی آب بسازی... ما یاد گرفتیم شناگرای خوبی باشیم.»
عنوان فیلم: [خانه ای روی آب - 1380]
کارگردان: [بهمن فرمان آرا]
نویسنده: [بهمن فرمان آرا]
دختر: «چطوری بود؟»
دیوید: «اولش خیلی خوشحال بود. چهرهها... رنگها... منظرهها... ولی همهچی تغییر کرد. دنیا بدبختتر از اون بود که تصور میکرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اونجاست. چقدر زشتی. همه جا زشتی میدید. وقتی کور بود، عادت داشت با یه تیکه چوب تنهایی از خیابون رد بشه. وقتی بینائیش رو بدست آورد، از همه چی میترسید. شروع کرد توی تاریکی زندگی کردن. هیچوقت از اتاقش بیرون نمیومد. سه سال بعدم خودشو کشت.»
Film Title: [The Passenger - 1975]
Director: [Michelangelo Antonioni]
Writer: [Mark Peploe]
======
صدفی به صدف مجاورش گفت: «در درونم درد بزرگی احساس میکنم؛ دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند.»
صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: «ستایش از آن آسمانها و دریاهاست؛ من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم؛ ظاهر و باطنم خوب و سلامت است.»
در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید؛ به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت: «آری! تو خوب و سلامت هستی امّا دردی که همسایهات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است.»
Book Title: [The Wanderer - 1932]
Writer: [Jibran Khalil Gibran]
========
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد:
«چه سیب های قشنگی!
حیات، نشئهٔ تنهایی ست.»
و میزبان پرسید:
«قشنگ یعنی چه؟»
ــ «قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهٔ اشکال
و عشق، تنها عشق، تو را به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق، مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.»
ــ «و نوشداری اندوه؟»
ــ «صدای خالص اکسیر می دهد این نوش...»
عنوان کتاب: [مجموعه هشت کتاب - مسافر - 1345]
نویسنده: [سهراب سپهری]
=======
کریس جانسون: «یه نقاش ایتالیایی هست اسمش کارلوتیه و اون... اهوم... اون زیبایی رو اینطور تعریف کرده: اون میگه زیبایی مجموعهای از اجزاییه که آنچنان باهم هماهنگ هستن که نیازی نیست چیزی دیگهای بهشون اضافه بشه، برداشته بشه و یا جایگزین بشه... و این چیزیه که تو هستی... تو زیبایی...»
لیز: «واو!»
Film Title: [Next - 2007]
Director: [Lee Tamahori]
Writer: [Gary Goldman, Jonathan Hensleigh]
=======
دکتر سپید بخت: «من فکر میکردم این ماییم که بی اعتقادیم... ولی نسل شما واقعاً دست همه ما رو از پشت بسته.»
مژگان: «وقتی آیندهای نداری مثل اینه که خونهتو روی آب بسازی... ما یاد گرفتیم شناگرای خوبی باشیم.»
عنوان فیلم: [خانه ای روی آب - 1380]
کارگردان: [بهمن فرمان آرا]
نویسنده: [بهمن فرمان آرا]
۵.۵k
۲۳ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.