⛓️بد بوی 🔮 پارت 67
⛓️بد بوی 🔮 پارت 67
لباسامونو پوشیدیم صدای در اومد جیمین رفت جلویه در منم رفتم روی تخت جیمین برگشت طرفم
جیمین :الان میام
ا ت:باشه
رفت
دستمو گذاشتم روی شکمم
ا ت:پرنسس کوچولوم........ خیلی شیطون شدی
همینطور که باهاش حرف می زدم جیمین اومد داخل و روی تخت دراز کشید
جیمین :اهههههههه چکار میکنی
ا ت:بنظرت دیگه وقتش نیست برای پرنسسمون اسم بزاریم
جیمین :هومممممم خوب
ا ت:خودمم تا حالا بهش فکر نکرده بودم
جیمین :مادر بزرگمو خیلی دوست داشتم اسمش دایونی بود میخوام یه اسم بزارم که بر حسب اسم اون باشه
با دستم صورتشو قاب گرفتم
ا ت:عزیزم
جیمین :دایین
ا ت:عااا دایین خیلی خوبه دایین کوچولوی مامان
جیمین لبخند زد
جیمین :دایین
🌌سه ماه بعد 🌌
سه ماه از اون روز گذشته و شکمم بزگتر شده دکتر بهم گفت هفته دیگه زایمان میکنم
یه ماهه که جیمین شبا دیر میاد خونه و همش کار داره
شب بود اجوما رفته بود حدودا ساعت ۱٠ شب بود پای تلویزیون نشسته بودم فیلم میدید که یهو 🔮
بچه ها هرکدوم فیک مینویسه و اولین بارشه بگه من حمایتش میکنم♥️
لباسامونو پوشیدیم صدای در اومد جیمین رفت جلویه در منم رفتم روی تخت جیمین برگشت طرفم
جیمین :الان میام
ا ت:باشه
رفت
دستمو گذاشتم روی شکمم
ا ت:پرنسس کوچولوم........ خیلی شیطون شدی
همینطور که باهاش حرف می زدم جیمین اومد داخل و روی تخت دراز کشید
جیمین :اهههههههه چکار میکنی
ا ت:بنظرت دیگه وقتش نیست برای پرنسسمون اسم بزاریم
جیمین :هومممممم خوب
ا ت:خودمم تا حالا بهش فکر نکرده بودم
جیمین :مادر بزرگمو خیلی دوست داشتم اسمش دایونی بود میخوام یه اسم بزارم که بر حسب اسم اون باشه
با دستم صورتشو قاب گرفتم
ا ت:عزیزم
جیمین :دایین
ا ت:عااا دایین خیلی خوبه دایین کوچولوی مامان
جیمین لبخند زد
جیمین :دایین
🌌سه ماه بعد 🌌
سه ماه از اون روز گذشته و شکمم بزگتر شده دکتر بهم گفت هفته دیگه زایمان میکنم
یه ماهه که جیمین شبا دیر میاد خونه و همش کار داره
شب بود اجوما رفته بود حدودا ساعت ۱٠ شب بود پای تلویزیون نشسته بودم فیلم میدید که یهو 🔮
بچه ها هرکدوم فیک مینویسه و اولین بارشه بگه من حمایتش میکنم♥️
۵۹.۱k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.