تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم
تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم
پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم
دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران
ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم
قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما
چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم
دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی
نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم
قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل
که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم
تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:
«اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم!»
پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم
دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران
ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم
قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما
چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم
دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی
نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم
قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل
که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم
تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع:
«اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم!»
۳.۵k
۲۹ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.