رز وحشی
رز وحشی
پارت۵
{ پنج ماه بعد}
ات...
الان پنج ماه که از ما جرایه دوزدیدن من میگزره و من و جنونگکوک بهتر شدیم و ازدواج اجباری کردیم ولی سردی لحنش منو عذاب میداد و احساس می کنم که توی این خونه زیادیم ....
این خونه مثل جهنم بود
کوک:ات{عصبی}
ات:بلههههه
کوک:بدو بیا
ات:خیلی خوب هالا چرا عصبی میشی و داد میزنی
کوک:حوصه بحث با تو ندارم
ات:{زی ره لب گفت }کی داری
کوک:شنیدم
ات:به جهنم {سرد)
بله بازم دعوا و بحث بی هوده خدا کی این کابوس ها میخوان تمام شن صبرم تمام شد
کوک:هیچی نمیگم تو هم داری پرو میش
ات:من پرو بودم
کوک:نه تو س*ل*ی*ط*ه*
ات: ساکت شو
چیزی نگفت و چپ چپ نگام کرد
ات:هییی خدا منو گیره چه خرایی میدازی(داره دردودل میکه)
کوک :خیلی بد گفتی !باید ادب بشی
ات:نههههه جونگ کوک تورو جدت
کوک:😏بیخیالت نمیشم
ات:مثلاً میخوایی چه غلطی کنی
کوک:بم میارم پیشت(سگش)
ات:من از سگ نمیترسم
کوک......
وقتی به پات چسبید بهت میگم که تو که از سگ نمی ترسیدی!
توی این چند ماه یه حسی بهش داشتم اون خیلی زیبا بود وقتی من اذیت می کنم حس خوبی میگیرم ولی هانا اذیتش میکنه یه جوری میشم نمیخام بگم حسودی میکنم....که راستش خوب چیزه اِممممممممممم اره حسودم من دوسش دارم وقتی می بینمش قلبم از جاش میخواد دربیاد وقتی زبان درازی میکنه دلم میخواد ب*و*س*ش *کنم
بیخیالش شدم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب خوردم بعد رفتم داخل اتاقم در رو بستم یهو در رو باز کرد
کوک:فکر نکنم اینجا اتاق تو باشه !
هولش دادم بیرون
ات:میخواستی یه چیزی بگی
سریع در رو باز کردم
کوک : بابات......
ات:بابام چی؟
(کوک کلاً بالحن سرد حرف میزنه)
کوک:بابات از مامانت طلاق گرفته؟(سرد)
ات:به تو مربوط نیست!(سرد)
کوک:(عصبی)ات به سوالم جواب بده
ات:اره.....اره ..اره گرفتن راحت شدی؟(کمی بغض)
از قیافش معلوم بود که گریش گرفته و بغض داره
کوک:اره راحت شدم!(سرد،عصبی)
بدو بدو کرد رفت اتاق خودش
[🧠:احمق ! روانی چرا این توری باهاش حرف زدی ؟]
مهم نیست! رفتم توی تراس روی تاب نشستم و یه سیگار روشن کردم و سیگار می کشیدم و به ات فکر میکردم
چرا گفتم بابات از مامانت جدا شده بغض کرد؟
ات پیش کی زندگی میکنه ؟
مغزم پر شد این سوالا
ات........
بدوبدو امدوم داخل اتاق و شروع به گریه کردم
(پرش زمان به۱۲شب)
ات...
کمی که اروم شدم بلند شدم که برم داخل حیاط که دیدم برق اتاق جنوگ کوک روشنه
رفتم داخل اتاقش نبود دیدم در تراس بازه رفتم داخل تراس روی تاب نشسته بود
کوک...
نمیدونم چند ساعت که نشستم
یه نگاهی به پاکت سیگار انداختم روبه تمامی بود ولی مهم نیست یکی دیگه از پاکت در اوردم که دیدم ات جلوی در ایستاده
کوک:چرا بیداری مگه خواب نبودی؟{سرد}
ات:نه
اومد نشست کنارم
پارت۵
{ پنج ماه بعد}
ات...
الان پنج ماه که از ما جرایه دوزدیدن من میگزره و من و جنونگکوک بهتر شدیم و ازدواج اجباری کردیم ولی سردی لحنش منو عذاب میداد و احساس می کنم که توی این خونه زیادیم ....
این خونه مثل جهنم بود
کوک:ات{عصبی}
ات:بلههههه
کوک:بدو بیا
ات:خیلی خوب هالا چرا عصبی میشی و داد میزنی
کوک:حوصه بحث با تو ندارم
ات:{زی ره لب گفت }کی داری
کوک:شنیدم
ات:به جهنم {سرد)
بله بازم دعوا و بحث بی هوده خدا کی این کابوس ها میخوان تمام شن صبرم تمام شد
کوک:هیچی نمیگم تو هم داری پرو میش
ات:من پرو بودم
کوک:نه تو س*ل*ی*ط*ه*
ات: ساکت شو
چیزی نگفت و چپ چپ نگام کرد
ات:هییی خدا منو گیره چه خرایی میدازی(داره دردودل میکه)
کوک :خیلی بد گفتی !باید ادب بشی
ات:نههههه جونگ کوک تورو جدت
کوک:😏بیخیالت نمیشم
ات:مثلاً میخوایی چه غلطی کنی
کوک:بم میارم پیشت(سگش)
ات:من از سگ نمیترسم
کوک......
وقتی به پات چسبید بهت میگم که تو که از سگ نمی ترسیدی!
توی این چند ماه یه حسی بهش داشتم اون خیلی زیبا بود وقتی من اذیت می کنم حس خوبی میگیرم ولی هانا اذیتش میکنه یه جوری میشم نمیخام بگم حسودی میکنم....که راستش خوب چیزه اِممممممممممم اره حسودم من دوسش دارم وقتی می بینمش قلبم از جاش میخواد دربیاد وقتی زبان درازی میکنه دلم میخواد ب*و*س*ش *کنم
بیخیالش شدم رفتم اشپز خونه یه لیوان اب خوردم بعد رفتم داخل اتاقم در رو بستم یهو در رو باز کرد
کوک:فکر نکنم اینجا اتاق تو باشه !
هولش دادم بیرون
ات:میخواستی یه چیزی بگی
سریع در رو باز کردم
کوک : بابات......
ات:بابام چی؟
(کوک کلاً بالحن سرد حرف میزنه)
کوک:بابات از مامانت طلاق گرفته؟(سرد)
ات:به تو مربوط نیست!(سرد)
کوک:(عصبی)ات به سوالم جواب بده
ات:اره.....اره ..اره گرفتن راحت شدی؟(کمی بغض)
از قیافش معلوم بود که گریش گرفته و بغض داره
کوک:اره راحت شدم!(سرد،عصبی)
بدو بدو کرد رفت اتاق خودش
[🧠:احمق ! روانی چرا این توری باهاش حرف زدی ؟]
مهم نیست! رفتم توی تراس روی تاب نشستم و یه سیگار روشن کردم و سیگار می کشیدم و به ات فکر میکردم
چرا گفتم بابات از مامانت جدا شده بغض کرد؟
ات پیش کی زندگی میکنه ؟
مغزم پر شد این سوالا
ات........
بدوبدو امدوم داخل اتاق و شروع به گریه کردم
(پرش زمان به۱۲شب)
ات...
کمی که اروم شدم بلند شدم که برم داخل حیاط که دیدم برق اتاق جنوگ کوک روشنه
رفتم داخل اتاقش نبود دیدم در تراس بازه رفتم داخل تراس روی تاب نشسته بود
کوک...
نمیدونم چند ساعت که نشستم
یه نگاهی به پاکت سیگار انداختم روبه تمامی بود ولی مهم نیست یکی دیگه از پاکت در اوردم که دیدم ات جلوی در ایستاده
کوک:چرا بیداری مگه خواب نبودی؟{سرد}
ات:نه
اومد نشست کنارم
- ۵۹۸
- ۱۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط