خاطره ای اکشن از عملیات عاشورای 3 با عنوان معبربرگشت
خاطره ای اکشن از عملیات عاشورای 3 با عنوان معبربرگشت
فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم.حدودساعت دو نیم بود که ارتباط برقرار شد و گفتن کا رو شروع کنید.قرار بود ما معبر رو باز کنیم و بچه های آموزش نظامی رو عبور بدیم و اونها خود رو به سنگرهای اجتماعی و به تیربارهای سنگین دشمن برسونند و با تیربار و آرپی جی سنگرها رو خاموش کنند و با گردانها که روی سایر تپه ها عمل کرده بودند الحاق برقرار کنند و از معبرما به عنوان معبر بازگشت استفاده شود . چون مسیردر نظر گرفته شده از داخل شیار بود و اگردشمن آتش میریخت تلفات کمتری داشت.شهیدمهدی فرد از شیار بالا رفت و پشت سرش برادرسلیمانی و بیاتی و من هم پشت سر او از شیار بالا رفتم و پشت میدون مین قرارگرفتیم.میدون مینش خیلی قدیمی بود و احتمال میرفت که مینها با جریان آب جابجا شده باشند.لذا باید خیلی دقت میکردیم.برادر سلیمانی و بیاتی با شهید مهدی فرد از سیم خاردار تک رشته ای اول میدون مین عبور کردند و مینها رو خنثی میکردن. ردیف اول میدون مین منور ایتالیایی بود و بعد از اون دو سه نوار مین گوجه ای تا اینکه به سراشیبی که میرسیدیم چندین نوار مین والمر بود..اونا رد شدند و من ومولایی پشت سر اونا طناب معبر به صورت دو نوار سفید موازی میکشیدیم. هنوز یک ردیف از مین های والمر خنثی نشده بود که صدای الله اکبر بلند شد و درگیری شروع شد و دشمن شروع کرد به منور زدن و آتیش ریختن.منطقه مثل روز روشن شد.در این گیرو داربود که صدای انفجاری از جلوی ما اومد.ما حواسمون به کارخودمون بود که دیدیم برادر سلیمانی دولا دولا داره عقب میاد تا به مارسید گفت کار رو ادامه بدید مهدی فرد رفت رو مین والمر.ما معبر رو ادامه دادیم چند قدم جلوتر دیدیم بهرام بیاتی هم غرق خون تو میدون افتاده ...با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم..من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب میکردیم.ازجام بلند شدم و دولا دولا بین دو طناب معبر دویدم ابتدای میدون مین..و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم .دشمن پی درپی منور میزد مثل اینکه معبر رو دیده بود و شروع کرد با خمپاره معبر رو کوبیدن.منهم اومدم داخل شیار جانپناه گرفتم تا آتیش سبک بشه.چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای نفربر شنی دار میاد.اول گقتم شاید بلدوذر یا لودر اومده برای جانپناه درست کردن.اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک خشایار سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد.خیلی ترسیدم.گفتم دور خوردیم دشمن اومده ما رو اسیر کنه.یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود.سوال کرد برادر چی شد؟؟؟.گفتم آشیخ بقول امام مکتبی که شهادت داره اسارت نداره.با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی.؟؟؟یک نارنجک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم .که خشایار چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرده بود.(راوی:جعفرطهماسبی)
ادامه این خاطره را در آدرس زیر بخوانید👇 👇 👇 👇 👇
http://www.alvaresin.com/farsi/default.aspx?current=news&newsrogsfaid=2367
@alvaresinchannel
فاصله ما با دشمن شاید دویست متر بیشتر نبود تو تاریکی شب با هم حرف میزدند و ما میشنیدیم.حدودساعت دو نیم بود که ارتباط برقرار شد و گفتن کا رو شروع کنید.قرار بود ما معبر رو باز کنیم و بچه های آموزش نظامی رو عبور بدیم و اونها خود رو به سنگرهای اجتماعی و به تیربارهای سنگین دشمن برسونند و با تیربار و آرپی جی سنگرها رو خاموش کنند و با گردانها که روی سایر تپه ها عمل کرده بودند الحاق برقرار کنند و از معبرما به عنوان معبر بازگشت استفاده شود . چون مسیردر نظر گرفته شده از داخل شیار بود و اگردشمن آتش میریخت تلفات کمتری داشت.شهیدمهدی فرد از شیار بالا رفت و پشت سرش برادرسلیمانی و بیاتی و من هم پشت سر او از شیار بالا رفتم و پشت میدون مین قرارگرفتیم.میدون مینش خیلی قدیمی بود و احتمال میرفت که مینها با جریان آب جابجا شده باشند.لذا باید خیلی دقت میکردیم.برادر سلیمانی و بیاتی با شهید مهدی فرد از سیم خاردار تک رشته ای اول میدون مین عبور کردند و مینها رو خنثی میکردن. ردیف اول میدون مین منور ایتالیایی بود و بعد از اون دو سه نوار مین گوجه ای تا اینکه به سراشیبی که میرسیدیم چندین نوار مین والمر بود..اونا رد شدند و من ومولایی پشت سر اونا طناب معبر به صورت دو نوار سفید موازی میکشیدیم. هنوز یک ردیف از مین های والمر خنثی نشده بود که صدای الله اکبر بلند شد و درگیری شروع شد و دشمن شروع کرد به منور زدن و آتیش ریختن.منطقه مثل روز روشن شد.در این گیرو داربود که صدای انفجاری از جلوی ما اومد.ما حواسمون به کارخودمون بود که دیدیم برادر سلیمانی دولا دولا داره عقب میاد تا به مارسید گفت کار رو ادامه بدید مهدی فرد رفت رو مین والمر.ما معبر رو ادامه دادیم چند قدم جلوتر دیدیم بهرام بیاتی هم غرق خون تو میدون افتاده ...با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم..من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب میکردیم.ازجام بلند شدم و دولا دولا بین دو طناب معبر دویدم ابتدای میدون مین..و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم .دشمن پی درپی منور میزد مثل اینکه معبر رو دیده بود و شروع کرد با خمپاره معبر رو کوبیدن.منهم اومدم داخل شیار جانپناه گرفتم تا آتیش سبک بشه.چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای نفربر شنی دار میاد.اول گقتم شاید بلدوذر یا لودر اومده برای جانپناه درست کردن.اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک خشایار سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد.خیلی ترسیدم.گفتم دور خوردیم دشمن اومده ما رو اسیر کنه.یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود.سوال کرد برادر چی شد؟؟؟.گفتم آشیخ بقول امام مکتبی که شهادت داره اسارت نداره.با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی.؟؟؟یک نارنجک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم .که خشایار چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرده بود.(راوی:جعفرطهماسبی)
ادامه این خاطره را در آدرس زیر بخوانید👇 👇 👇 👇 👇
http://www.alvaresin.com/farsi/default.aspx?current=news&newsrogsfaid=2367
@alvaresinchannel
۱.۹k
۲۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.