قسمت دوم ترک تحصیل

قسمت دوم: ترک تحصیل


بالاخره اون روز از راه رسید ... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ... با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت ... هانیه ... دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه ...

تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم ... وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود ... به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم ... ولی من هنوز دبیرستان ...


خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ... هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد ...

- همین که من میگم ... دهنت رو می بندی میگی چشم... درسم درسم ... تا همین جاشم زیادی درس خوندی ...
از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ... اشک توی چشم هام حلقه زده بود ... اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم ...


از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه ... مادرم دنبالم دوید توی خیابون ...

- هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا بریم خونه ...

اما من گوشم بدهکار نبود ... من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم ... به هیچ قیمتی ...

#بدون_تو_هرگز
#شیعه
#ره_یافته
#تازه_مسلمان
دیدگاه ها (۳)

قسمت سوم: آتشچند روز به همین منوال می رفتم مدرسه ... پدرم هر...

قسمت چهارم: نقشه بزرگبه خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کرد...

داستان جدیدبی تو هرگزقسمت اول: مردهای عوضی همیشه از پدرم متن...

خدایا من بنده ی ضعیف تو ام.همان که در طوفان ها ،فریاد رسی چو...

《 مدرسه رویایی 》

اوسی جدید مای هیرو/نام=ماریافامیلی=شوکوقد=172کوسه=مرگ.خون اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط