V... RHS:
V... RHS:
دیانا: اینقدر از کیک خورده بودم که داشتم خفه میشدم
ارسلان: بسه دیانا
دیانا: هوفع باشه ایش
ارسلان: بیا بشین
دیانا: نشستم کنار ارسلان و یه ربع بعد شام آوردن و بعد از خوردن شام رفتیم تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم
ارسلان: دیدی گفتم دخترهه
دیانا: ارسلااننننن
ارسلان: جانمم
دیانا: خیلی بدی تو اونو بیشتر از من دوست داری
ارسلان: دیانا. حسودی میکنی
دیانا: ولم کن اصلا تا آخر عمر باهات قهرم
ارسلان: میبینی عشق بابا چقد مامان حسودی داری
دیانا: خفههه شو برو خونهه
ارسلان: چیزی نگفتم و به سمت خونه حرکت کردم بعد ۵ مین رسیدیم و درو باز کردم و دیانا بدون هیچ حرفی رفت تو خونه
دیانا: لباسمو عوض کردم و یه لباس سفید راسته باز پوشیدم و آرایشم پاک کردم و خوابیدم رو تخت
ارسلان: رفتم بالا لباسمو عوض کردم دیانا پشتشو کرد بهم و دراز کشیده بود ..... رفتم نشستم رو تخت و اسمشو صده زدم
دیانا: بگیر بخواب
ارسلان: آخه اینجوری خوابم نمیبره که
دیانا: به من چه
ارسلان: دیانا بزار یه چیزی بهت بگم من عاشق بچم اما دیوونه تو ام
دیانا : مزه نریز
ارسلان: هوف اینقدر ناز نکن
دیانا: ولم کن حوصله ندارم
ارسلان: خودمو از تخت انداختم پایین که بترسه
دیانا: وای ارسلان... پاشدم نشستم که یهو ارسلان سرشو گذاشت رو پاهام و دراز کشید
ارسلان: هالا آشتی
دیانا: ارسلان پاشو از رو پام
ارسلان: امشبو اینجوری میخوابم
دیانا: پاشوووو
ارسلان: تلاش نکن
دیانا: خنده ای کردم و تکیه دادم به تاج تخت
ارسلان: از کی تعمت رو نچشیدم
دیانا: ارسلان اذیت نکن
ارسلان: آروم دستم رو بردم زیر لباسش و بردم بالا شیکمش و نوازشش کردم
دیانا: وای ارسلان دستتو بیار بیرون
ارسلان: نمیخوام
دیانا: میزنمت ها
ارسلان: دستمو رو س.ی.ن.ش. فشار دادم که ایی کشید
دیانا: نکن
دیانا: اینقدر از کیک خورده بودم که داشتم خفه میشدم
ارسلان: بسه دیانا
دیانا: هوفع باشه ایش
ارسلان: بیا بشین
دیانا: نشستم کنار ارسلان و یه ربع بعد شام آوردن و بعد از خوردن شام رفتیم تو ماشین و به سمت خونه حرکت کردیم
ارسلان: دیدی گفتم دخترهه
دیانا: ارسلااننننن
ارسلان: جانمم
دیانا: خیلی بدی تو اونو بیشتر از من دوست داری
ارسلان: دیانا. حسودی میکنی
دیانا: ولم کن اصلا تا آخر عمر باهات قهرم
ارسلان: میبینی عشق بابا چقد مامان حسودی داری
دیانا: خفههه شو برو خونهه
ارسلان: چیزی نگفتم و به سمت خونه حرکت کردم بعد ۵ مین رسیدیم و درو باز کردم و دیانا بدون هیچ حرفی رفت تو خونه
دیانا: لباسمو عوض کردم و یه لباس سفید راسته باز پوشیدم و آرایشم پاک کردم و خوابیدم رو تخت
ارسلان: رفتم بالا لباسمو عوض کردم دیانا پشتشو کرد بهم و دراز کشیده بود ..... رفتم نشستم رو تخت و اسمشو صده زدم
دیانا: بگیر بخواب
ارسلان: آخه اینجوری خوابم نمیبره که
دیانا: به من چه
ارسلان: دیانا بزار یه چیزی بهت بگم من عاشق بچم اما دیوونه تو ام
دیانا : مزه نریز
ارسلان: هوف اینقدر ناز نکن
دیانا: ولم کن حوصله ندارم
ارسلان: خودمو از تخت انداختم پایین که بترسه
دیانا: وای ارسلان... پاشدم نشستم که یهو ارسلان سرشو گذاشت رو پاهام و دراز کشید
ارسلان: هالا آشتی
دیانا: ارسلان پاشو از رو پام
ارسلان: امشبو اینجوری میخوابم
دیانا: پاشوووو
ارسلان: تلاش نکن
دیانا: خنده ای کردم و تکیه دادم به تاج تخت
ارسلان: از کی تعمت رو نچشیدم
دیانا: ارسلان اذیت نکن
ارسلان: آروم دستم رو بردم زیر لباسش و بردم بالا شیکمش و نوازشش کردم
دیانا: وای ارسلان دستتو بیار بیرون
ارسلان: نمیخوام
دیانا: میزنمت ها
ارسلان: دستمو رو س.ی.ن.ش. فشار دادم که ایی کشید
دیانا: نکن
۲۵.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.