پارت چهارم رمان ماه عسل
پارت چهارم رمان ماه عسل
بشور؛ بیا چیزی بخور؛ من: چشم
مادر جان حتما٠
به سمت سرویس رفتم؛ ابی به
دست و صورتم پاشیدم و خنک
شدم؛ باحوله نارنجی خودمو
خشک کردم و دوباره به سمت
میز غذا خوری اومدم٠
میز غذا خوری بزرگی کنار هال
گذاشتن؛ که انگار برای سی نفر
ادم؛ همه جای خونه بزرگ؛ بقول
خودم عمارت؛ یعنی واقعا شکل
عمارت؛ فقط نوکرو کلفت نداره؛
و سوزان تو این خونخ درن دشت
تنها زندگی می کنه ٠
سحری خیلی به من چسبید واز
سوزان تشکر
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#بلاگر#نویسنده#ادبیات#شعر#-#ترانه سرا#
بشور؛ بیا چیزی بخور؛ من: چشم
مادر جان حتما٠
به سمت سرویس رفتم؛ ابی به
دست و صورتم پاشیدم و خنک
شدم؛ باحوله نارنجی خودمو
خشک کردم و دوباره به سمت
میز غذا خوری اومدم٠
میز غذا خوری بزرگی کنار هال
گذاشتن؛ که انگار برای سی نفر
ادم؛ همه جای خونه بزرگ؛ بقول
خودم عمارت؛ یعنی واقعا شکل
عمارت؛ فقط نوکرو کلفت نداره؛
و سوزان تو این خونخ درن دشت
تنها زندگی می کنه ٠
سحری خیلی به من چسبید واز
سوزان تشکر
#ملیحه دورانی#دلبردورانی#بلاگر#نویسنده#ادبیات#شعر#-#ترانه سرا#
۴.۹k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.