گاه آدم خود آدم عشق است
گاه آدم، خود آدم، عشق است.
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد،
بی آنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،
روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گل آلوده یتو که دیواری را سفید می کنند.
عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق.
گاه تو را به شوق می جنباند. و گاه به درد در چاهیت فرو می کشد.
@fuoad.⚘🌷 ⚘🌹 ⚘
بودنش عشق است.
رفتن و نگاه کردنش عشق است.
دست و قلبش عشق است.
در تو عشق می جوشد،
بی آنکه ردش را بشناسی.
بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده،
روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی.
نتوانی که بدانی.
عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دست های به گل آلوده یتو که دیواری را سفید می کنند.
عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق.
گاه تو را به شوق می جنباند. و گاه به درد در چاهیت فرو می کشد.
@fuoad.⚘🌷 ⚘🌹 ⚘
- ۱.۱k
- ۱۹ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط