سر جدت ارتوروز گرفتم لایک کن 😐 ✨
#پارت_هفتم
شخصیت ها : هیوجین ا/ت کاملیا
خلاصه :ا/ت دختر 17 ساله با دوستش برای ادامه تحصیل به کره جنوبی اومدن
هیونجین پسر ایدلی که همه ی دخترا براش می مردن اما ا/ت نه پس هیونجین هم تصمیم گرفت اونو خودش کنه
✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰
Prt 7
تو از من خوشت میاد و خیلیم ضایعی
و اینکه منم اول ازت خوشم نمی یومد
چون خیلی مغرور بودی و خودتو... خودتو
میگرفتی ول کم کم باهام مهربون شدی
و منم از...... ومنم از تو... خوشم.... اومده
هیونجین :واقعا پس چرا زودتر نگفتی بهم
ا/ت :چون گفتم شاید پسم بزنی
و از من خوشت نیاد ولی...
ولی اگه خوشت میومد
چرا زود تر بهم نگفتی
هیونجین :میدونی......
تو مثل بقیه نیستی همه ی دخترا....
همهی دخترا از من خوششون میومد اما تو نه
بخاطر همین سعی کردم عاشق خودم بکنم اما
خودم عاشقت شدم ولی تو بهم بی محلی کردی
و باهام سرد بودی گفتم شاید عشقم ی طرفس
ولی نتونستم بی خیالت شم
ا/ت هیونجین داشت باهام. حرف میزد وقتی که حرفاش تموم شد قدم های ک. چیک و اروم به سمتم منم ترسیدم و کم کم و اروم اروم عقب می رفتم اونم تند تر میومد پس منم تند تر نیرفتم عقب
هیونجین :ا/ت میدونی من دیونتم
ا/ت:اره توام میدونستی منم دیونتم
هیونجین : پس چرا من میام جلو که ببوستم هی میری عقب
نکنه از من می ترسی
ا/ت :هیونجین که گفت نکنه از من می ترسی هم خودش وایساد هم من
ا/ت :نه اخه می دونی
هیونجین :چیو می دنم اگه از من خوشت نمیاد
من تورو مجبورت نمی کنم که باهام باشی
ا/ت :نه ببین اینطور نیست من فقط می ترسم
تو منو عاشق خودت بکنی بعدشم مثل یه تیکه اشغال رهام کنی
هیونجین :من که همون اول بهت قول دادم اما.....
اما تو بهم اعتماد نداشتی بخاطر همین به این فکرا رو کردی واقعاکه
ا/ت : هیونجین (بابغض و داد)
ا/ت :هیونجین دیید و رفت رفتم به کاملیا بگم دیدم گوشیم زنگ خورد کاملیا بود گفت مامانش حالش بد شده رفتن بیمارستان منم مجبور شدم تنها برم خونه تورا اشتباه رفتم توی یه کوچه دیگه ی چند تا پسر اونجا بودم ازشو ادرس پرسیدم اما یکی شون داد زد گم شدی جوجه یا غریبه ای
ا/ت:ببخشید.؟
پسره : میای بریم خونمون بچه خشگل
ا/ت :زیادی گوه می خوریا
پسره :تو بیا بریم
ا/ت پسره دستش رو گ ذاش دو طرفم میخاست منو بب⃢⃝وسپسکع یه پسره اومد و با چوب زد تو سرش ماسکشو که بر داشت هان بود
هان: بیا بالا
ا/ت؛:ولم کن هان به اندازه کافی از دست اون دوستت هیونجین اعصابم خورده ولم کن
هان
دستشو گرفتم و گذاشتمش پشتم
هان :سفت کمرمو بگیر
ا/ت:باشه
ا/ت
همین طور که هان رو گرفته بودم گریه می کردم که هان گفت............
بیب بریم پارت بدی 🐼 🧚
شخصیت ها : هیوجین ا/ت کاملیا
خلاصه :ا/ت دختر 17 ساله با دوستش برای ادامه تحصیل به کره جنوبی اومدن
هیونجین پسر ایدلی که همه ی دخترا براش می مردن اما ا/ت نه پس هیونجین هم تصمیم گرفت اونو خودش کنه
✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰
Prt 7
تو از من خوشت میاد و خیلیم ضایعی
و اینکه منم اول ازت خوشم نمی یومد
چون خیلی مغرور بودی و خودتو... خودتو
میگرفتی ول کم کم باهام مهربون شدی
و منم از...... ومنم از تو... خوشم.... اومده
هیونجین :واقعا پس چرا زودتر نگفتی بهم
ا/ت :چون گفتم شاید پسم بزنی
و از من خوشت نیاد ولی...
ولی اگه خوشت میومد
چرا زود تر بهم نگفتی
هیونجین :میدونی......
تو مثل بقیه نیستی همه ی دخترا....
همهی دخترا از من خوششون میومد اما تو نه
بخاطر همین سعی کردم عاشق خودم بکنم اما
خودم عاشقت شدم ولی تو بهم بی محلی کردی
و باهام سرد بودی گفتم شاید عشقم ی طرفس
ولی نتونستم بی خیالت شم
ا/ت هیونجین داشت باهام. حرف میزد وقتی که حرفاش تموم شد قدم های ک. چیک و اروم به سمتم منم ترسیدم و کم کم و اروم اروم عقب می رفتم اونم تند تر میومد پس منم تند تر نیرفتم عقب
هیونجین :ا/ت میدونی من دیونتم
ا/ت:اره توام میدونستی منم دیونتم
هیونجین : پس چرا من میام جلو که ببوستم هی میری عقب
نکنه از من می ترسی
ا/ت :هیونجین که گفت نکنه از من می ترسی هم خودش وایساد هم من
ا/ت :نه اخه می دونی
هیونجین :چیو می دنم اگه از من خوشت نمیاد
من تورو مجبورت نمی کنم که باهام باشی
ا/ت :نه ببین اینطور نیست من فقط می ترسم
تو منو عاشق خودت بکنی بعدشم مثل یه تیکه اشغال رهام کنی
هیونجین :من که همون اول بهت قول دادم اما.....
اما تو بهم اعتماد نداشتی بخاطر همین به این فکرا رو کردی واقعاکه
ا/ت : هیونجین (بابغض و داد)
ا/ت :هیونجین دیید و رفت رفتم به کاملیا بگم دیدم گوشیم زنگ خورد کاملیا بود گفت مامانش حالش بد شده رفتن بیمارستان منم مجبور شدم تنها برم خونه تورا اشتباه رفتم توی یه کوچه دیگه ی چند تا پسر اونجا بودم ازشو ادرس پرسیدم اما یکی شون داد زد گم شدی جوجه یا غریبه ای
ا/ت:ببخشید.؟
پسره : میای بریم خونمون بچه خشگل
ا/ت :زیادی گوه می خوریا
پسره :تو بیا بریم
ا/ت پسره دستش رو گ ذاش دو طرفم میخاست منو بب⃢⃝وسپسکع یه پسره اومد و با چوب زد تو سرش ماسکشو که بر داشت هان بود
هان: بیا بالا
ا/ت؛:ولم کن هان به اندازه کافی از دست اون دوستت هیونجین اعصابم خورده ولم کن
هان
دستشو گرفتم و گذاشتمش پشتم
هان :سفت کمرمو بگیر
ا/ت:باشه
ا/ت
همین طور که هان رو گرفته بودم گریه می کردم که هان گفت............
بیب بریم پارت بدی 🐼 🧚
۲۰.۶k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.