آرزوی سه سالگی ام داشتن طوطی سخنگو بود

‌ ‌آرزوی سه سالگی ام داشتنِ طوطیِ سخنگو بود،
آرزوی هشت سالگی ام بازیگر شدن،
آرزوی سیزده سالگی ام زندگی در شمال،
آرزوی هجده سالگی ام پزشک شدن!
و امّا "با عشق" ازدواج کردن،
آرزوی پنج سالگی ام بوده و تا ابد خواهد ماند....
دقیقاً از روزِ عروسیِ خاله ی22ساله ام که در تمام عکس هایش با بغض به دوربین نگاه میکرد...
و یا لحظه هایی که پسربچّه های هم نامِ فامیل را با گریه بغل میکرد و میگفت:
"دلم فقط یه پسر میخواد که اسمشو بذارم....."
چندروز بعد از عروسی،به علت سرطان بستری شد و یک ماه بعد،برای همیشه رفت!!
دکتر میگفت این نوع سرطانِ بدخیم و سریع پیشرونده، مخصوصِ افراد بالای شصت و پنج سال است و هیچکس نمیدانست گرفتنِ دستهای مردی که "دلت" در دستانش نیست،
زنها را؛
در یک لحظه به اندازه ی هزارسال پیر میکند!!
#
دیدگاه ها (۹)

ما که #جوانی نکردیم !یعنی وقت و حوصله اش را نداشتیم !ما سرما...

صـرتو بـس اجـروح بینـه ومـاتطیـب🍂

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط