نَم نمَک به پایان تابستان میرویم
نَم نمَک به پایان تابستان میرویم
پاییز عطرش را پخش کرده و بویش شعرِ خبردار میخواند
بوی مدرسه ، شوق خریدهایِ اول مهر
بوی باران و خاکِ خیس
وَ شبهایی که روزهایمان را به درازای خود میدُزدند
بوی عـشـق، بوی غم انگیزِ جدایی ها
وَ شکست هایی که با خِش خِشِ برگ های طلایی جان میگیرند و بوی رفتن....
بین این همه گذر، من بازهم نگران کودکی ام که در این سرما بی خانه است و خیابان های خیس مأمَن امنی برایش ندارد و چه شباهتی است بین کودک و دلِ بیقرارم
وَ چقدر قبل از آمدنِ این فصل نگرانم!
نگران آنهایی که رهایشان کردم و آنهایی که به نشانه بدرود دستم را فشردند
میخواهم با قلمم همچون مادری با آغوشِ وسیع در بَر بگیرَمشان و به تک تکِ آنها یادآوری کنم مبادا آهی پشت سرم باشد مبادا نفرینی کرده باشند ؛
و بگویم 'رفتن' پایان نیست
وَ میخواهم فریاد کنم :
"إی مَردم ، این روزهای شهریور که آخرین نفس هایش را میکِشد دریابید؛ که غروب های پاییز نزدیک است."
پاییز عطرش را پخش کرده و بویش شعرِ خبردار میخواند
بوی مدرسه ، شوق خریدهایِ اول مهر
بوی باران و خاکِ خیس
وَ شبهایی که روزهایمان را به درازای خود میدُزدند
بوی عـشـق، بوی غم انگیزِ جدایی ها
وَ شکست هایی که با خِش خِشِ برگ های طلایی جان میگیرند و بوی رفتن....
بین این همه گذر، من بازهم نگران کودکی ام که در این سرما بی خانه است و خیابان های خیس مأمَن امنی برایش ندارد و چه شباهتی است بین کودک و دلِ بیقرارم
وَ چقدر قبل از آمدنِ این فصل نگرانم!
نگران آنهایی که رهایشان کردم و آنهایی که به نشانه بدرود دستم را فشردند
میخواهم با قلمم همچون مادری با آغوشِ وسیع در بَر بگیرَمشان و به تک تکِ آنها یادآوری کنم مبادا آهی پشت سرم باشد مبادا نفرینی کرده باشند ؛
و بگویم 'رفتن' پایان نیست
وَ میخواهم فریاد کنم :
"إی مَردم ، این روزهای شهریور که آخرین نفس هایش را میکِشد دریابید؛ که غروب های پاییز نزدیک است."
۴۴۶
۲۸ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.