☆زیبا ترین رویا☆
☆زیبا ترین رویا☆
part7
ا.ت:کوک من باید برم خونه
کوک:خونت کجاس
ا.ت🏘
کوک:آهان....اسمت چیه
ا.ت:لی ا.ت
کوک:آرمی ای
ا.ت:آره آرمیم
رسیدیم خونه زود رفتم خونه که یهو مامانم مثل جن جلوم ظاهر شد
ا.ت:(جیغ)
م.ا.ت.ل:این چیه هاااا....با دوست پسرت بودییی(صفحه گوشیشو به ا.ت نشون میده اون ا.ت و کوک عه که کوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به سمت ماشین میره(داد عصبی)....پاهات چیشد هااااااننن.... (داد و عصبی)
ا.ت:مامان دوس پسرم نیس کههه
م.ا.ت.ل:برو از خونه برو لیااااااا(داد و عصبی)
لیا:بله مامان
م.ا.ت.ل:زود وسایلتون رو جمع کنین یه هفته از اینجا برینننن(داد و عصبی)
ا.ت و لیا رفتن وسایل هاشون رو جمع کردن تا برن رفتن در رو باز کردت
م.ا.ت.ل:کجاااا(داد)
ا.ت:ماماننننن خودت گفتی بریم آخر داد میزنی(عصبی)
م.ا.ت.ل:برین فردا برین تو خیابونا
ا.ت با حرص رفت لباسشو عوض کرد و خوابید فردا از خواب پاشد بره کمپانی و بره پیش دوستاش دوستاش اسمشون سوجین.نایون.جونگکی.رزیتا.ا.ت.لیا
اینا باهم توی یه خونه زندگی میکنن
ا.ت:لیا ما بزرگ شدیم یه خونه بگیریم بریم اونجا زندگی کنیم
لیا:باشع
رفتیم کمپانی تموم شد و کوک رو با بقیه اعضا دیدم
ا.ت:لیا لیا لیااا بی تی اس...ذوق و داد
لیا:عرررررر...ذوق و داد
هردو رفتیم سمت پسرا منم که با کوک حرف میزدم
کوک:سلام ا.ت(تعظیم شاهزاده ای)
ا.ت:سلامممممم کوککک ممنون که منو برده بودی دکتر
کوک:پات خوب شد
ا.ت:کمی درد میکنه
کوک:نباید میومدی آخه وضع پات رو ببین
ا.ت:اونوقت شما رو نمیدیدم لیا هم میومد تعریف میکرد که شما رو دید منم که از حسودی میمردم
کوک:(خنده کوتاه)
شرط ها:
لایک:۹۹
کامنت:۹۹
فالو:۵
part7
ا.ت:کوک من باید برم خونه
کوک:خونت کجاس
ا.ت🏘
کوک:آهان....اسمت چیه
ا.ت:لی ا.ت
کوک:آرمی ای
ا.ت:آره آرمیم
رسیدیم خونه زود رفتم خونه که یهو مامانم مثل جن جلوم ظاهر شد
ا.ت:(جیغ)
م.ا.ت.ل:این چیه هاااا....با دوست پسرت بودییی(صفحه گوشیشو به ا.ت نشون میده اون ا.ت و کوک عه که کوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و به سمت ماشین میره(داد عصبی)....پاهات چیشد هااااااننن.... (داد و عصبی)
ا.ت:مامان دوس پسرم نیس کههه
م.ا.ت.ل:برو از خونه برو لیااااااا(داد و عصبی)
لیا:بله مامان
م.ا.ت.ل:زود وسایلتون رو جمع کنین یه هفته از اینجا برینننن(داد و عصبی)
ا.ت و لیا رفتن وسایل هاشون رو جمع کردن تا برن رفتن در رو باز کردت
م.ا.ت.ل:کجاااا(داد)
ا.ت:ماماننننن خودت گفتی بریم آخر داد میزنی(عصبی)
م.ا.ت.ل:برین فردا برین تو خیابونا
ا.ت با حرص رفت لباسشو عوض کرد و خوابید فردا از خواب پاشد بره کمپانی و بره پیش دوستاش دوستاش اسمشون سوجین.نایون.جونگکی.رزیتا.ا.ت.لیا
اینا باهم توی یه خونه زندگی میکنن
ا.ت:لیا ما بزرگ شدیم یه خونه بگیریم بریم اونجا زندگی کنیم
لیا:باشع
رفتیم کمپانی تموم شد و کوک رو با بقیه اعضا دیدم
ا.ت:لیا لیا لیااا بی تی اس...ذوق و داد
لیا:عرررررر...ذوق و داد
هردو رفتیم سمت پسرا منم که با کوک حرف میزدم
کوک:سلام ا.ت(تعظیم شاهزاده ای)
ا.ت:سلامممممم کوککک ممنون که منو برده بودی دکتر
کوک:پات خوب شد
ا.ت:کمی درد میکنه
کوک:نباید میومدی آخه وضع پات رو ببین
ا.ت:اونوقت شما رو نمیدیدم لیا هم میومد تعریف میکرد که شما رو دید منم که از حسودی میمردم
کوک:(خنده کوتاه)
شرط ها:
لایک:۹۹
کامنت:۹۹
فالو:۵
۲.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.