دلواپس گذشته مباش و غمت مباد

دلواپس گذشته مباش و غمت مباد
من سالهاست هیچ نمی‌آورم به یاد

بی‌اعتنا شدم به جهان بی‌ تو آنچنان
کز دیدن تو نیز نه غمگین شوَم نه شاد

من داستان آن گل سرخم که عاقبت
دل‌سوزی نسیم سرش را به باد داد

گفتی ببند عهد و به من اعتماد کن
نفرین به عهد بستن و لعنت به اعتماد

این زخم‌خورده را به ترحم نیاز نیست
خیر شما رسیده به ما مرحمت زیاد!

فاضل_نظری
دیدگاه ها (۱)

حکایت خیلی از دورگل امروزی...👌

مسافر کناری ام که پیاده شد پنجره ای گیرم آمد باقی مسیر را گر...

نگذارید که ؛گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده...نگ...

از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش!از اینکه بایستی و از...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط