پارت دادمممممم
پارت دادمممممم
ویو نویسنده:
رین: به هر حال ممنون تاکا
میتسو: خواهش راستی مایکی بهت خبر داد بهم بگو
باجی: باشه
تو راه ♡
باجی: رین....
رین:.بله...
باجی: رین... من خیلی فک کردم ولی هر کاری کردم...
رین: باجی خوبی؟
باجی : رین تو امروز نمیتونی بیای دعوا
رین: ولی... ولی...
باجی: رین لطفا درک کن نمیتونم بذارم تو هم بیای
رین: لطفا...
باجی: رین تو امروز نمیای (با داد)
رین: ب... باشه
باجی: ممنون اگه ی وقتی بلایی سرت بیاد....
رین: باجیی خیلی احساسیش نکردی *بغل کردن باجی
رین: هیچی نمیشه..
باجی: خب پس قول دادی نیای
رین: من قول ندادم
باجی: رینننننن
رین: باشه باشه
موقع دعوا:
و بلههه رین به حرف باجی گوش ندادو رفت محل دعوا.....
باجی: رین مگه بهت نگفتم نیا...
رین: باجی پشت سرت
باجی: برگشتو یکی شونو زد
باجی: ممنون...
رین: شرمنده ولی نشد دیگه...
باجی: اگه مراقب خودت باشی اشکال نداره
رین: ممنون.... حالا بزنشون....
دوباره شرو کردن دعوا و
رین: اینا... زیادی ضعیف نیستن؟
یکی: دختر جون اینجا جای تو نیس
یکی دیگع: اشتبا پیچیدی اینجا
رینم با ی ضربه هر دوشونو لتو پار کرد
رین موهاشو زد کنار: خب میگفتین....
ران: نباید بریم کمکش
ریندو: نه.... بزا ببینیم چیکار میکنه
رین: ببخشیدا... ولی. اینا یکم زیادی برامن خوب نیستن...
باجی: ریییین
ران. ریندو. دراکن. چیفو وکلا همه بچه های گنگ: رییبن
کازوتورا از پشت به رین چاقو زده بود
کازوتورا: بلاخره... پیدات کردم رین... خواهر کوچولو...
☆فلش بک ☆
رین از وقتی ب دنیا اومده بود پدرو مادر واقعیش هی قصد کشتنشو میکردن... با میله داغ شکنجش میدادنو اینجور چیزا.... رین و کازوتورا خواهر و برادر خونی بودنو کازو هم دو سال (دو ساله دیگه) از رین بزرگ تره.... کازو همیشه از رین مراقبت کرد اما رین پقتی سه سالش بود زد به سرشو از خونه فرار کردو با این کارش دل کازو رو شکوند....
☆پایان فلش بک ☆
ویو رین:
لعنتی... چشام.... نمیتونم ببینم... همه جا... همه جا داره تار میشه....
ویو نویسنده:
رین: به هر حال ممنون تاکا
میتسو: خواهش راستی مایکی بهت خبر داد بهم بگو
باجی: باشه
تو راه ♡
باجی: رین....
رین:.بله...
باجی: رین... من خیلی فک کردم ولی هر کاری کردم...
رین: باجی خوبی؟
باجی : رین تو امروز نمیتونی بیای دعوا
رین: ولی... ولی...
باجی: رین لطفا درک کن نمیتونم بذارم تو هم بیای
رین: لطفا...
باجی: رین تو امروز نمیای (با داد)
رین: ب... باشه
باجی: ممنون اگه ی وقتی بلایی سرت بیاد....
رین: باجیی خیلی احساسیش نکردی *بغل کردن باجی
رین: هیچی نمیشه..
باجی: خب پس قول دادی نیای
رین: من قول ندادم
باجی: رینننننن
رین: باشه باشه
موقع دعوا:
و بلههه رین به حرف باجی گوش ندادو رفت محل دعوا.....
باجی: رین مگه بهت نگفتم نیا...
رین: باجی پشت سرت
باجی: برگشتو یکی شونو زد
باجی: ممنون...
رین: شرمنده ولی نشد دیگه...
باجی: اگه مراقب خودت باشی اشکال نداره
رین: ممنون.... حالا بزنشون....
دوباره شرو کردن دعوا و
رین: اینا... زیادی ضعیف نیستن؟
یکی: دختر جون اینجا جای تو نیس
یکی دیگع: اشتبا پیچیدی اینجا
رینم با ی ضربه هر دوشونو لتو پار کرد
رین موهاشو زد کنار: خب میگفتین....
ران: نباید بریم کمکش
ریندو: نه.... بزا ببینیم چیکار میکنه
رین: ببخشیدا... ولی. اینا یکم زیادی برامن خوب نیستن...
باجی: ریییین
ران. ریندو. دراکن. چیفو وکلا همه بچه های گنگ: رییبن
کازوتورا از پشت به رین چاقو زده بود
کازوتورا: بلاخره... پیدات کردم رین... خواهر کوچولو...
☆فلش بک ☆
رین از وقتی ب دنیا اومده بود پدرو مادر واقعیش هی قصد کشتنشو میکردن... با میله داغ شکنجش میدادنو اینجور چیزا.... رین و کازوتورا خواهر و برادر خونی بودنو کازو هم دو سال (دو ساله دیگه) از رین بزرگ تره.... کازو همیشه از رین مراقبت کرد اما رین پقتی سه سالش بود زد به سرشو از خونه فرار کردو با این کارش دل کازو رو شکوند....
☆پایان فلش بک ☆
ویو رین:
لعنتی... چشام.... نمیتونم ببینم... همه جا... همه جا داره تار میشه....
۵۷۰
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.