پارت۱۲
سمت ورودی بودیم که انگار خاموشی شده بود چون چراغای زندان خاموش بود منو بی سرو صدا بردن که نگهبانی گفت
-جرمش؟
-دزدی و قاچاق
-حبس؟
-۵ سال
-بیاد داخل
رفتم داخل که یه لباس دادن بهم نارنجی
-پارتیت اینجا کلفت نیست مراقب خودت باش بلایی سرت نیارن این لباسارو بپوش وسایلت رو میتونی با خودت ببری چیزی نداری برو
-ممنون
وارد زندان شدم که همه یه جوری نگام میکردن اون نگهبانه منو برد تو یه سلول که وقتی آدمای داخلش رو دیدم مو به تنم سیخ شد یا خدا هم سلولی هام همه دختر بودن ولی این عجیب غریب ترسناکه وارد سلول شدم و اون نگهبان رفت
-هعی دختر تو اینجا چه غلطی میکنی
من نباید جواب سوالی رو بدم
نگهبانه بهم تخت رو نشون داده بود و بعد رفت برا همین میدونستم تختم کدومه برای همین وسایلمو گذاشتم رو تخت و از توش یه شونه دراوردم داشتم موهامو شونه میکردم که
-لالی ؟
-نه
-اها چه عجب بنال ببینم اسمو رسمت
-زیاد سوال میپرسی
شونه رو گذاشتم تو کیفمو ساکو گذاشتم زیر تختم که شنیدم گفتن
-فک کنم کله گندس برا همین جوابمونو نمیده
-امکان نداره باید عصبی شه تا جواب بده
اوه اوه پس کارم درومد نباید اصلا عصبی شم وقت خواب بود دراز کشیدمو خوابیدم صبح با صدای سوت بلند شدم مثه اینکه پادگانه
-همه بیرونننن ۳ دقیقه فرصتت
سریع آماده شدمو اومدم بیرون وایسادم مثل همه که نگهبانه گفت
-صبحانه سرو میشه طبقه پایین
یه راهرو بود داشتم رد میشدم که همه سر خم کردن پشمام ریخت پشت سرمو نگاه کردم دیدم یه مرد هیکلی خوشگل جذاب که پوستش سبزه بود و بدن عضلانیش رو زیر یه رکابی پنهون کرده بود پشت سر من داشت میومد
از کنارم رد شدو انقدر آروم حرفشو گفت که به زور شنیدم
-امیدوارم تو مث بقیه زندانی های دختر اینجا ج ن د ه نباشی
شرط
لایک :۹
کامنت :۱۵
-جرمش؟
-دزدی و قاچاق
-حبس؟
-۵ سال
-بیاد داخل
رفتم داخل که یه لباس دادن بهم نارنجی
-پارتیت اینجا کلفت نیست مراقب خودت باش بلایی سرت نیارن این لباسارو بپوش وسایلت رو میتونی با خودت ببری چیزی نداری برو
-ممنون
وارد زندان شدم که همه یه جوری نگام میکردن اون نگهبانه منو برد تو یه سلول که وقتی آدمای داخلش رو دیدم مو به تنم سیخ شد یا خدا هم سلولی هام همه دختر بودن ولی این عجیب غریب ترسناکه وارد سلول شدم و اون نگهبان رفت
-هعی دختر تو اینجا چه غلطی میکنی
من نباید جواب سوالی رو بدم
نگهبانه بهم تخت رو نشون داده بود و بعد رفت برا همین میدونستم تختم کدومه برای همین وسایلمو گذاشتم رو تخت و از توش یه شونه دراوردم داشتم موهامو شونه میکردم که
-لالی ؟
-نه
-اها چه عجب بنال ببینم اسمو رسمت
-زیاد سوال میپرسی
شونه رو گذاشتم تو کیفمو ساکو گذاشتم زیر تختم که شنیدم گفتن
-فک کنم کله گندس برا همین جوابمونو نمیده
-امکان نداره باید عصبی شه تا جواب بده
اوه اوه پس کارم درومد نباید اصلا عصبی شم وقت خواب بود دراز کشیدمو خوابیدم صبح با صدای سوت بلند شدم مثه اینکه پادگانه
-همه بیرونننن ۳ دقیقه فرصتت
سریع آماده شدمو اومدم بیرون وایسادم مثل همه که نگهبانه گفت
-صبحانه سرو میشه طبقه پایین
یه راهرو بود داشتم رد میشدم که همه سر خم کردن پشمام ریخت پشت سرمو نگاه کردم دیدم یه مرد هیکلی خوشگل جذاب که پوستش سبزه بود و بدن عضلانیش رو زیر یه رکابی پنهون کرده بود پشت سر من داشت میومد
از کنارم رد شدو انقدر آروم حرفشو گفت که به زور شنیدم
-امیدوارم تو مث بقیه زندانی های دختر اینجا ج ن د ه نباشی
شرط
لایک :۹
کامنت :۱۵
۳.۵k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.