روزی
روزی باد به آفتاب گفت من از تو قوی ترم آفتاب گفت:
چگونه باد گفت آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟
شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گرد بادیه هولناک
شروع به وزیدن گرفت هر چه باد شدید تر می شد پیرمرد کت را
محکم تر به خود می پیچید سرانجام باد تسلیم شد
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد
و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد
و کتش را از تن در آورد
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است
در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.
#کلبه_مهربانی🌱
#دختری_از_جنس_خورشید☀️
#آموزنده#معنوی
چگونه باد گفت آن پیرمرد را می بینی که کتی بر تن دارد؟
شرط می بندم من زودتر از تو کتش را از تنش در می آورم
آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد به صورت گرد بادیه هولناک
شروع به وزیدن گرفت هر چه باد شدید تر می شد پیرمرد کت را
محکم تر به خود می پیچید سرانجام باد تسلیم شد
آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد
و طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانی اش را پاک کرد
و کتش را از تن در آورد
در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قوی تر از خشم و اجبار است
در مسیر زندگی گرمای مهربانی و تبسم از طوفان خشم و جنگ راه گشاتر است.
#کلبه_مهربانی🌱
#دختری_از_جنس_خورشید☀️
#آموزنده#معنوی
۱۴۲.۶k
۱۵ شهریور ۱۴۰۰