استادی
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت چشمشان به يک کفش کهنه افتاد
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفش های کارگرى است
که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفش ها عکس العمل
کارگر را ببينيم و بعد کفش ها را پس بدهيم و کمى شاد شويم
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين
مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول مخفى شدند
کارگر براى تعويض لباس به وسایل خود مراجعه کرد و
همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد
و بعد از وارسى پول ها را ديد
با گريه فرياد زد: خدايا شکرت
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى.
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم
که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم
و همينطور اشک ميريخت
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی.
#کلبه_مهربانی🌱
#دختری_از_جنس_خورشید☀️
#آموزنده#معنوی
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفش های کارگرى است
که در اين باغ کار ميکند بيا با پنهان کردن کفش ها عکس العمل
کارگر را ببينيم و بعد کفش ها را پس بدهيم و کمى شاد شويم
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم
بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين
مقدارى پول درون آن قرار بده
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول مخفى شدند
کارگر براى تعويض لباس به وسایل خود مراجعه کرد و
همين که پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد
و بعد از وارسى پول ها را ديد
با گريه فرياد زد: خدايا شکرت
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى.
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم
که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم
و همينطور اشک ميريخت
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی.
#کلبه_مهربانی🌱
#دختری_از_جنس_خورشید☀️
#آموزنده#معنوی
۱۴۲.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۰