کیمیاگر

#کیمیاگر
#قسمت_دوم


🕰 جابر تکیه به عصای چوبی اش داده..‌.

⭐️ و در حالی که می خواست قامتش را راست نگه دارد، دست مهمانش را گرفته بود تا جای استراحتی به او بدهد...

✨ چندان پیر نبود، اما معلوم بود که حادثه ای او را از پا انداخته است.

✨ از وسط حیاط گذشتند. آن سوی حیاط، در دورترین نقطه، رو به روی اتاق هایی که خود جابر در آن زندگی می کرد، اتاقی به یونس داد.

✨ اتاق های اطراف، خاک گرفته و خلوت بود؛ انگار خیلی وقت است که کسی در آن ها رفت و آمد نکرده است.

🟠 تا نماز عصرت را بخوانی و استراحت کنی، من باز می گردم. وقت برای سخن گفتن بسیار است...



⭐️ یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود، فکر کند.

✨ دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده، رها شود. اما خیلی زود خوابش برد.

✨ وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر.

✨ حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه او را دیده بود، نه حتی می دانست که نسبتش با پیرمرد چیست.

✨ همین اندازه می توانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:

🟤 اگر همسر جابر نیست، پس چرا او را آقا خطاب کرد؟



⭐️ در بصره هم بودند دخترانی که در درس شرکت می‌ کردند. هم یونس آن ها را می شناخت، هم آن ها یونس را.

✨ او اگرچه بارها با ایشان هم کلام شده بود، ولی هیچ گاه در میانشان کسی را این قدر فرهیخته ندیده و سخنان حکیمانه ای نشنیده بود.

✨ با خودش گفت:

🟤 هر قدر هم که حکیم باشد، لابد #رافضی است و بغض صحابه ی رسول خدا را در دل دارد!

✨ از جا برخاست. پنجره ی گرد گرفته ی اتاق را باز کرد تا نسیم صبحگاهی را تنفس کند.

✨ خانه را از پشت آن پنجره ورانداز کرد. انگار گردی از زمان بر آن نشسته است.

#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
دیدگاه ها (۱)

#کیمیاگر#قسمت_دوم⭐️ دوباره یاد حرف های نورا افتاد. با خودش ز...

#کیمیاگر#قسمت_دوم⭐️ کاش می توانست خودش را جای بازرگانی بگذار...

#کیمیاگر#قسمت_دوم🕰 جابر نگاهی به چهره ی یونس انداخت...⭐️ نمی...

#غنچه_یاس_کبود#قسمت_هشتم🪴 شرمندگی و خجالت بود که در چهره ی ز...

رمان:قاتل سادیسمی من. پارت:۴...

فیک عشق وحشی قسمت شانزدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط