ناگفتههایی از شاملو به روایت آیدا
ناگفتههایی از شاملو به روایت آیدا ...
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۶
«فوتبال خوب را دوست میداشت و انیمیشن را هم. عاشق انیمیشنهای خوب بود که آن زمان از تلویزیون میدیدیم. آمیزهای از ظرافت و سرعت و تجلی ناممکنها در ذروه امکان... از اول طرفدار بارسلونا بودیم چون بازیکنهایش خیلی پرجوش و پرشور بودند! فوتبالش دیدنی بود، برزیل و آرژانتین هم. پله را دوست داشتیم و مارادونا را با شیطنتهایش! و بازیهای خوب تیمهای ایران را.»
روزنامه اعتماد نوشت: «شماره خانه مورد نظر ما زیر سبزی پیچکها پنهان شده است. کنار میزنیم این سبزها را و... درست است. همین جاست. بعد از یک شب توفانی، حالا آرامشی دلانگیز حاکم است. چند بزرگراه طولانی و چندین خیابان و محله را طی کردهایم تا رسیدهایم به این جا که انگار دنیای دیگری است، پر از آرامش و سکوت و رویا. بانوی میزبان در سفید آهنی را میگشاید و نگاهمان میچرخد بین زیبایی او و ضیافت رنگین گلها در باغچه خانه. بانوی میزبان سیاهجامه است با موهایی خاکستری که نگاهی دارد به روشنی صبح؛ با قامتی همچنان استوار و چهرهای که از جوانی پرشکوهی حکایت دارد. برای لحظاتی مهمان ضیافت گلها میشویم با تمام رنگهایشان و مینوشیم آفتابی را که درخشان است و چشمنواز اما آن چه در نهایت نگاه ما را میگیرد، سردیس فلزی بزرگی در ایوان، کنار پنجره است. سردیس «بامداد» ما و اینچنین است که از حیاط با تمام رنگهایش گذر میکنیم تا برسیم به خانهای که احمد شاملو در آن زیسته و زیسته و زیسته...
هر کجا که سری بچرخانی و روی برگردانی، تصویر او را میبینی. او در خانه بدجوری حاضر است در تصاویری با ابعاد گوناگون. چشممان به تصاویر اوست و گوشمان به سخنان همسرش آیدا، زنی که او را به واسطه شعرهای شاملو میشناسیم و حالا او روبهروی ماست تا برایمان بگوید از خانهای که قرار است موزه شود؛ خانهموزه یا باغموزه بامداد.
..مقاله کمی طولانیست .قسمت بندی کردم
تاریخ انتشار: ۱۰ تیر ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۶
«فوتبال خوب را دوست میداشت و انیمیشن را هم. عاشق انیمیشنهای خوب بود که آن زمان از تلویزیون میدیدیم. آمیزهای از ظرافت و سرعت و تجلی ناممکنها در ذروه امکان... از اول طرفدار بارسلونا بودیم چون بازیکنهایش خیلی پرجوش و پرشور بودند! فوتبالش دیدنی بود، برزیل و آرژانتین هم. پله را دوست داشتیم و مارادونا را با شیطنتهایش! و بازیهای خوب تیمهای ایران را.»
روزنامه اعتماد نوشت: «شماره خانه مورد نظر ما زیر سبزی پیچکها پنهان شده است. کنار میزنیم این سبزها را و... درست است. همین جاست. بعد از یک شب توفانی، حالا آرامشی دلانگیز حاکم است. چند بزرگراه طولانی و چندین خیابان و محله را طی کردهایم تا رسیدهایم به این جا که انگار دنیای دیگری است، پر از آرامش و سکوت و رویا. بانوی میزبان در سفید آهنی را میگشاید و نگاهمان میچرخد بین زیبایی او و ضیافت رنگین گلها در باغچه خانه. بانوی میزبان سیاهجامه است با موهایی خاکستری که نگاهی دارد به روشنی صبح؛ با قامتی همچنان استوار و چهرهای که از جوانی پرشکوهی حکایت دارد. برای لحظاتی مهمان ضیافت گلها میشویم با تمام رنگهایشان و مینوشیم آفتابی را که درخشان است و چشمنواز اما آن چه در نهایت نگاه ما را میگیرد، سردیس فلزی بزرگی در ایوان، کنار پنجره است. سردیس «بامداد» ما و اینچنین است که از حیاط با تمام رنگهایش گذر میکنیم تا برسیم به خانهای که احمد شاملو در آن زیسته و زیسته و زیسته...
هر کجا که سری بچرخانی و روی برگردانی، تصویر او را میبینی. او در خانه بدجوری حاضر است در تصاویری با ابعاد گوناگون. چشممان به تصاویر اوست و گوشمان به سخنان همسرش آیدا، زنی که او را به واسطه شعرهای شاملو میشناسیم و حالا او روبهروی ماست تا برایمان بگوید از خانهای که قرار است موزه شود؛ خانهموزه یا باغموزه بامداد.
..مقاله کمی طولانیست .قسمت بندی کردم
- ۴۶
- ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط