روزی پیرمردی نامه ای به پسرش که در زندان بود نوشت

روزی پیرمردی نامه ای به پسرش که در زندان بود نوشت:

پسرم امسال نمی توانم زمین را شخم بزنم، چون تو نیستی و من هم توانش را ندارم .

پسر در جواب نامه پدر نوشت:
پدر، حتی فکر شخم زدن زمین را هم نکن ، چون من پول هایی که دزدیده ام را آنجا دفن کرده ام .

پلیس ها که نامه پسر را خوانده بودند ،تمام زمین را کندند اما چیزی پیدا نکردند .

پسر نامه دیگری برای پدرش نوشت و گفت:
پدرجان، این تنها کاری بود که توانستم برایت انجام دهم ،
زمین ات آماده است . !
دیدگاه ها (۱)

“دِۆستٌتٌ دِآرٍمِ” یکی آزَ جٍسۆرٍآنْهِ تٌرٍینْ جٍمِلُآتٌ دِن...

دِلَ خَوِشٍ أّزِّ آنِيِّمَ کهِ حٌجِ مَيِّروِيِّمَغٌأّفِّلَ أ...

تٌــــــــوٌ بًهّ بًوٌے غُزٍلَ وٌ قُآفُیهّ ، آمً...

ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺟﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﺵ ﺑﺮﺳﯿﺪﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﻫﺮﺩﻭﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺍ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط