افسانه چشمهایش

افسانه چشمهایش

زندگی دو بخش کاملا متفاوت دارد
قبل از چشمهایش
روزهای ساکت ارام و عادی
پر از اتفاقات تکراری
زمانی که عادت کردی به این تکرار دست بر قضا نگاهت گره میخورد به یک نگاه
شاید فکر کنی این یک اتفاق ساده است که هزاران با اتفاق افتاده است اما این دفعه فرق دارد
یک نگاه درست در یک لحظه تو را میخکوب میکند روی زمین
یک نگاه از جنس یک طلسم
تو را جادو میکند
مردمک چشمانت بی اراده به حرکت می افتد
بدنت یخ میکند در صورتی که از درون اتش گرفته ای پیشانیت عرق میگیرد
دهانت خشک می شود زبانت سنگین
در ان لحظه زمان ایستاده است
و بعد از ان بخش دوم زندگی شروع میشود
روزهای ترس و اضطراب
بیم و امید
خنده همراه اشک و اشکهای در امیخته با لبخند
روزهای هیجان انگیز قهر و اشتی
روزهای جنون انگیز عاشقی
درست بعد از چشمهایش


#امیرعلی_قربانی #دلنوشته


https://t.me/chekamehaibaran
دیدگاه ها (۵۸)

عاصی کردی تمام واژگان راچگونه کنار هم ایند تا در دل تو بنشی...

قصه ها سرودندافسانه هاو چه خواب ها تعبیر شدمی اییکوتاه تر از...

همه روزه میگیرند و من دستانتاز رب می گویند و من از چشمانتبه ...

@Hamed74 تولدت مبارک دادش عزیزم هر چند با تاخیر بودخوشبخت که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط