بیست و یکی دو سالم بود
بیست و یکی دو سالم بود
برای #میلاد #امام_رضا داشتیم با رفقا میرفتیم #مشهد
از بس تند میرفتم فقط تا #سمنان سه بار #جریمه شدم
اواسط راه، یه دوو اسپیرو افتاد دنبالمون
منم پام رو گذاشتم رو گاز
هر چی گاز دادم اونم گاز داد
سپر به سپر می اومد
١٤٠
١٦٠
١٨٠
اونقدر سرعتمون #وحشت_ناک شده بود که همه گرخیده بودن
سعید با دستش داشت دستگیره رو میکند، کمرش رو به صندلی فشار میداد و با چشای وق زده زیر لب ذکر میگفت یا به من #فحش میداد
صادقانه بگم خودمم ترسیده بودم،اگر کسی نبود و ضایع نمیشدم پام رو از روی گاز بر می داشتم
دقایقی به همین منوال گذشت
ماشینه سرعتش رو کم کرد و اما هنوز از دور چراغ میداد
تو همین اثنا چشمم افتاد به تابلوی #پمپ_بنزین
خدا رو شکر کردم،دیدم میتونم به بهانه ی بنزین از شر این کورس خوف ناک نجات پیدا کنم
اما بدبختانه ماشینه ول کن نبود
اومد دنبالم تو جایگاه
یقین کردم پی شر میگرده
به بچه ها گفتم:خدا به خیر کنه، انگار این یارو میخواد #دعوا درست کنه
وقتی ایستادم
اون ماشینه هم اومد پشت سرم و ایستاد
ما چهار نفری مث #کماندو ها از #ماشین پریدیم پایین و ایستادیم تا عکس العمل یارو رو ببینیم
در ماشینه باز شد و #حاج_علی_فضلی ازش پیاده شد
با همون #لبخند مهربون و با حیای همیشگیش اومد سمت من از دور بغل باز کرد و
گفت:سلام اخوی
بچه ها مونده بودن چه کار کنن؟بریزن سرش لهش کنن یا وایسن خودم حسابش رو برسم
چون از قبل میشناختمش،از خجالت آب شدم😰
رفتم جلو و پریدم بغلش
سفت به سینه ام فشارش دادم و سر و صورتش رو بوسیدم
رفقا، #سردار_علی_فضلی را نمیشناختن و فقط مثل بچه جغد با دهان باز و چشای گرد،هاج و واج ما رو نگاه میکردن
حاجی با خنده گفت:چه خبرته آقا!؟چرا اینقدر تند میرونی؟میخواهی خودتون رو به کشتن بدی
سرم رو انداختم پایین و گفتم:شرمنده حاجی عفو بفرمایید
-عزیزای دل من،جان شما ارزشمنده، #امام_زمان به شماها نیاز داره
با #تصادف مردن تلف شدنه،اینطور مرگ مال #بچه_مسلمون نیست،لیاقت شما کمتر از #شهادت نیست
پرسیدم حاجی ما رو میشناسی؟
گفت:بله چطور برادرهام رو نشناسم،إِنما الْمؤمنون إخوة
وقتی اونطور با سرعت رد شدید،نگرانتون شدم
ترسیدم بلایی سرتون بیاد
یعنی با خاک یکسان شدیم،با زن و بچه خودش رو به زحمت و #خطر انداخته بود که یه وقت ما اسیب نبینیم
این صحبت ها شاید دو دقیقه هم طول نکشید
بدون این که #بنزین بزنه،زود خداحافظی کرد و رفت
.
ولی خداییش تا #مشهد دیگه مث آدم رانندگی کردم
الان هم خیلی ساله دقت نظر دارم و مسئولانه #رانندگی میکنم.
برای #میلاد #امام_رضا داشتیم با رفقا میرفتیم #مشهد
از بس تند میرفتم فقط تا #سمنان سه بار #جریمه شدم
اواسط راه، یه دوو اسپیرو افتاد دنبالمون
منم پام رو گذاشتم رو گاز
هر چی گاز دادم اونم گاز داد
سپر به سپر می اومد
١٤٠
١٦٠
١٨٠
اونقدر سرعتمون #وحشت_ناک شده بود که همه گرخیده بودن
سعید با دستش داشت دستگیره رو میکند، کمرش رو به صندلی فشار میداد و با چشای وق زده زیر لب ذکر میگفت یا به من #فحش میداد
صادقانه بگم خودمم ترسیده بودم،اگر کسی نبود و ضایع نمیشدم پام رو از روی گاز بر می داشتم
دقایقی به همین منوال گذشت
ماشینه سرعتش رو کم کرد و اما هنوز از دور چراغ میداد
تو همین اثنا چشمم افتاد به تابلوی #پمپ_بنزین
خدا رو شکر کردم،دیدم میتونم به بهانه ی بنزین از شر این کورس خوف ناک نجات پیدا کنم
اما بدبختانه ماشینه ول کن نبود
اومد دنبالم تو جایگاه
یقین کردم پی شر میگرده
به بچه ها گفتم:خدا به خیر کنه، انگار این یارو میخواد #دعوا درست کنه
وقتی ایستادم
اون ماشینه هم اومد پشت سرم و ایستاد
ما چهار نفری مث #کماندو ها از #ماشین پریدیم پایین و ایستادیم تا عکس العمل یارو رو ببینیم
در ماشینه باز شد و #حاج_علی_فضلی ازش پیاده شد
با همون #لبخند مهربون و با حیای همیشگیش اومد سمت من از دور بغل باز کرد و
گفت:سلام اخوی
بچه ها مونده بودن چه کار کنن؟بریزن سرش لهش کنن یا وایسن خودم حسابش رو برسم
چون از قبل میشناختمش،از خجالت آب شدم😰
رفتم جلو و پریدم بغلش
سفت به سینه ام فشارش دادم و سر و صورتش رو بوسیدم
رفقا، #سردار_علی_فضلی را نمیشناختن و فقط مثل بچه جغد با دهان باز و چشای گرد،هاج و واج ما رو نگاه میکردن
حاجی با خنده گفت:چه خبرته آقا!؟چرا اینقدر تند میرونی؟میخواهی خودتون رو به کشتن بدی
سرم رو انداختم پایین و گفتم:شرمنده حاجی عفو بفرمایید
-عزیزای دل من،جان شما ارزشمنده، #امام_زمان به شماها نیاز داره
با #تصادف مردن تلف شدنه،اینطور مرگ مال #بچه_مسلمون نیست،لیاقت شما کمتر از #شهادت نیست
پرسیدم حاجی ما رو میشناسی؟
گفت:بله چطور برادرهام رو نشناسم،إِنما الْمؤمنون إخوة
وقتی اونطور با سرعت رد شدید،نگرانتون شدم
ترسیدم بلایی سرتون بیاد
یعنی با خاک یکسان شدیم،با زن و بچه خودش رو به زحمت و #خطر انداخته بود که یه وقت ما اسیب نبینیم
این صحبت ها شاید دو دقیقه هم طول نکشید
بدون این که #بنزین بزنه،زود خداحافظی کرد و رفت
.
ولی خداییش تا #مشهد دیگه مث آدم رانندگی کردم
الان هم خیلی ساله دقت نظر دارم و مسئولانه #رانندگی میکنم.
۱۰.۰k
۱۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.