بی صدا آه
امروز بیصداترین مرد زندگیام را دیدم
بیاعتنا به پیرمردهای ایستاده
نشسته روی صندلیِ مترو
چمران را به سمت انقلاب میدوید
کنارش نشستم
نفسش بوی سیگار میداد
و صدای خِسخِس
یک دم
دو بازدم
گوش تیز کردم
درست میشنیدم
یک دم
دو بازدم
تیزتر
دم
#آه
بازدم
به نام نفس!
به بیاختیاری در رفتن و آمدنش
و لعنت به جبر
به دم ها و بازدم های غیرمعمول
و به آه های حالا دیگر معمول
به نام آه!
نگاهش کردم
بیاختیار بود و بغض داشت
چشمهاش اما
نمیدانم چرا هیچ نمیگفت
سوت و کور
ساکت و سردرگم
تیز شدم
واقعا هیچ نمیگفت
{نمیگفت برو، نمیگفت بنشين، نمیگفت چپق چاق کن، نمیگفت لنگ دور سرت بپيچ، نمیگفت شمع شو، نمیگفت جای دوست و دشمن کجاست، نمیگفت چشمهاتو نبند. نمیگفت «بارک الله شمشيری، دس بگيری شمشيری» نمیگفت «سوار سوار اومده، چابک سوار اومده» نمیگفت «آی حلوا حلوا حلوا، داغ و شيرينه حلوا.»}
آهش اما شعر میخواند
با همان ضرب آهنگِ خِسخِس:
#آه برای مردی
که نه نای نفرین و مرگ دارد
نه آرزوی خوشبختی...
اسم اعظم خداست...
همین! مال هیچکس نیست!
بیاعتنا به پیرمردهای ایستاده
نشسته روی صندلیِ مترو
چمران را به سمت انقلاب میدوید
کنارش نشستم
نفسش بوی سیگار میداد
و صدای خِسخِس
یک دم
دو بازدم
گوش تیز کردم
درست میشنیدم
یک دم
دو بازدم
تیزتر
دم
#آه
بازدم
به نام نفس!
به بیاختیاری در رفتن و آمدنش
و لعنت به جبر
به دم ها و بازدم های غیرمعمول
و به آه های حالا دیگر معمول
به نام آه!
نگاهش کردم
بیاختیار بود و بغض داشت
چشمهاش اما
نمیدانم چرا هیچ نمیگفت
سوت و کور
ساکت و سردرگم
تیز شدم
واقعا هیچ نمیگفت
{نمیگفت برو، نمیگفت بنشين، نمیگفت چپق چاق کن، نمیگفت لنگ دور سرت بپيچ، نمیگفت شمع شو، نمیگفت جای دوست و دشمن کجاست، نمیگفت چشمهاتو نبند. نمیگفت «بارک الله شمشيری، دس بگيری شمشيری» نمیگفت «سوار سوار اومده، چابک سوار اومده» نمیگفت «آی حلوا حلوا حلوا، داغ و شيرينه حلوا.»}
آهش اما شعر میخواند
با همان ضرب آهنگِ خِسخِس:
#آه برای مردی
که نه نای نفرین و مرگ دارد
نه آرزوی خوشبختی...
اسم اعظم خداست...
همین! مال هیچکس نیست!
۱۸.۹k
۱۳ دی ۱۳۹۹