فیک تایجو
فیک تایجو
part1
ویو ا/ت *
ساعت ۷ صب
سلام من یوکی هستم یه دختر ۱۸ ساله خب من تنها زندگی میکنم برای اینکه بتونم مستقل شم از شیبویا به توکیو اومدم تا بتونم یه کاری پیدا کنم ادامه تحصیل بدم
*بلند شدم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم یه چیز خورم رفتم سرکار
ا/ت : سلام اکانه سلام آکاری
(اکانه و آکاری دوستای ات هستن و توی کتاب خونه کار میکنن)
اکانه : سلام یوکی یوکی کتاب های جدید اومده لطفا برو کتاب هارو تو قفسه a بچین
ا/ت : باشه
*درحال چیدن قفسه
ویو تایجو*
از بس نشستم خونه پوسیدم به نظرم برم کتاب خونه ی کتاب بگیرم
*رفتن کتاب خونه
تایجو : ببخشید خانم قفسه کتاب های کلاسیک تون کجاست
اکاری : قفسه t و اینکه کتاب های جدیدم برامون اومده میتونید برید قفسه a...
تایجو : ممنونم
رفتم یه سری زدم کتاب های قفسه t جالب نبودن گفتم برم قفسه ای که اون خانومه گفته بود ببینم
تایجو : ببخشید خانم کتاب های کلاسیک؟
ا/ت : بله اینجاست
داشتم دنبال یه کتاب میگشتم که یه کتاب مد نظرم اومد
تایجو : ببخشید خانم اون کتاب دنیای زنگیه من میشه اون کتاب رو بدید
به چشاش نگاه میکردم انگار تا وقتی اسم کتاب گفتم چشاش برق زد البته نه اینکه بخوام ابراز علاقه کنم از دخترای کیوت هم خوشم نمیومد ولی ...
ا/ت : اها باشه
ویو ا/ت
کتاب زیادی بالا بود و من هم دستم نمی رسید برتی اینکه کتاب رو به اون آقا بدم صندلی آوردم خب بازم دستم نرسید پاشنه هامو بلند کردم کتاب برداشتم یک دفعه پایه صندلی شل شد اون آقا منو گرفت
ا/ت : واقعا ازتون ممنونم
تایجو : کاری نکردم که
*دادن کتاب
......
part1
ویو ا/ت *
ساعت ۷ صب
سلام من یوکی هستم یه دختر ۱۸ ساله خب من تنها زندگی میکنم برای اینکه بتونم مستقل شم از شیبویا به توکیو اومدم تا بتونم یه کاری پیدا کنم ادامه تحصیل بدم
*بلند شدم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم یه چیز خورم رفتم سرکار
ا/ت : سلام اکانه سلام آکاری
(اکانه و آکاری دوستای ات هستن و توی کتاب خونه کار میکنن)
اکانه : سلام یوکی یوکی کتاب های جدید اومده لطفا برو کتاب هارو تو قفسه a بچین
ا/ت : باشه
*درحال چیدن قفسه
ویو تایجو*
از بس نشستم خونه پوسیدم به نظرم برم کتاب خونه ی کتاب بگیرم
*رفتن کتاب خونه
تایجو : ببخشید خانم قفسه کتاب های کلاسیک تون کجاست
اکاری : قفسه t و اینکه کتاب های جدیدم برامون اومده میتونید برید قفسه a...
تایجو : ممنونم
رفتم یه سری زدم کتاب های قفسه t جالب نبودن گفتم برم قفسه ای که اون خانومه گفته بود ببینم
تایجو : ببخشید خانم کتاب های کلاسیک؟
ا/ت : بله اینجاست
داشتم دنبال یه کتاب میگشتم که یه کتاب مد نظرم اومد
تایجو : ببخشید خانم اون کتاب دنیای زنگیه من میشه اون کتاب رو بدید
به چشاش نگاه میکردم انگار تا وقتی اسم کتاب گفتم چشاش برق زد البته نه اینکه بخوام ابراز علاقه کنم از دخترای کیوت هم خوشم نمیومد ولی ...
ا/ت : اها باشه
ویو ا/ت
کتاب زیادی بالا بود و من هم دستم نمی رسید برتی اینکه کتاب رو به اون آقا بدم صندلی آوردم خب بازم دستم نرسید پاشنه هامو بلند کردم کتاب برداشتم یک دفعه پایه صندلی شل شد اون آقا منو گرفت
ا/ت : واقعا ازتون ممنونم
تایجو : کاری نکردم که
*دادن کتاب
......
۴.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.