فیک تایجو
فیک تایجو
part2
ویو تایجو*
کتاب گرفتم رفتم خونه بخونم
یوزوها : سلام اومدی
تایجو : سلام
یوزوها : اون چیه دستت کتاب
تایجو : آره پس انتظار داری چی باشه و تازه قیافت هم اونجوری نکن چی می گن بهش
یوزوها : تو هم گیر دادیا خب دوست دارم کیوت باشم به تو چه
تایجو : حالا هرچی
یوزوها : ولی به نظرم تو قراره از یک دختره خیلی کیوت خوشت بیاد
تایجو : ببند
یوزوها : باشه باشه آروم باش
آنقدر نویسنده کتابه سگ بود که تو یه شبه کتابو تموم کردم که هیچ فردا هم رفتم جلد دومش هم گرفتم
فردای آن روز
تایجو : سلام خانم
ات : سلام خوش اومدین
تایجو : از همین کتاب جلد دومش لطفا
ات : پس میبینم خوشتون اومده
دختره دوباره صندلی آورد ولی این دفعه به پایین ش نگاه کرد مشکلی نداشته باشه رفت بالاش و جلد دوم آورد
تایجو : ممنونم
ات : جلد سوم هم میخواین ؟
تایجو : بله بدین لطفا
ات : باشه
حوصله ی زر زر کردن یوزوها نداشتم گفتم بشینم تو کتاب خونه بخونم
ویو ات *
شیفت م تموم شده بود و میخواستم برم خونه
اکاری : یوکی اکانه گفت یه اتفاقی برای مامانش پیش اومده میتونی تا ساعت ۹ بمونی
ات : باشه
تا ساعت ۹ موندم و تنها کسی هم که تو کتاب خونه بود اون آقا مو آبیه بود تو دلم همش نفرینش میکردم که چرا نمیره من میخوام ببندم اینجارو
ات : ببخشید دیگه وقت تعطیل کردنه میتونید ...
تایجو : باشه
رفتم در مغازه قفل کردم و این چیزا داشتم راه میرفتم که ....
part2
ویو تایجو*
کتاب گرفتم رفتم خونه بخونم
یوزوها : سلام اومدی
تایجو : سلام
یوزوها : اون چیه دستت کتاب
تایجو : آره پس انتظار داری چی باشه و تازه قیافت هم اونجوری نکن چی می گن بهش
یوزوها : تو هم گیر دادیا خب دوست دارم کیوت باشم به تو چه
تایجو : حالا هرچی
یوزوها : ولی به نظرم تو قراره از یک دختره خیلی کیوت خوشت بیاد
تایجو : ببند
یوزوها : باشه باشه آروم باش
آنقدر نویسنده کتابه سگ بود که تو یه شبه کتابو تموم کردم که هیچ فردا هم رفتم جلد دومش هم گرفتم
فردای آن روز
تایجو : سلام خانم
ات : سلام خوش اومدین
تایجو : از همین کتاب جلد دومش لطفا
ات : پس میبینم خوشتون اومده
دختره دوباره صندلی آورد ولی این دفعه به پایین ش نگاه کرد مشکلی نداشته باشه رفت بالاش و جلد دوم آورد
تایجو : ممنونم
ات : جلد سوم هم میخواین ؟
تایجو : بله بدین لطفا
ات : باشه
حوصله ی زر زر کردن یوزوها نداشتم گفتم بشینم تو کتاب خونه بخونم
ویو ات *
شیفت م تموم شده بود و میخواستم برم خونه
اکاری : یوکی اکانه گفت یه اتفاقی برای مامانش پیش اومده میتونی تا ساعت ۹ بمونی
ات : باشه
تا ساعت ۹ موندم و تنها کسی هم که تو کتاب خونه بود اون آقا مو آبیه بود تو دلم همش نفرینش میکردم که چرا نمیره من میخوام ببندم اینجارو
ات : ببخشید دیگه وقت تعطیل کردنه میتونید ...
تایجو : باشه
رفتم در مغازه قفل کردم و این چیزا داشتم راه میرفتم که ....
۳.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.