سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی

سر ساعت قرار، بیقراری را نمیفهمی
دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی

شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز
تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی

هزاران حرف دارد خاطره با هر نگاه خود
سکوت عکس های یادگاری را نمی فهمی

سرم بر شانه ی دیوار مثل هر شب دیگر
دلیل گریه ی بی اختیاری را نمیفهمی

همیشه سنگ هستی شور دریا در تو پیدا نیست
صدای شر شر یک رود جاری را نمیفهمی

صدای "آی آدمها" می آید "یک نفر در آب..."
تو بر ساحل نشسته دست یاری را نمیفهمی

زمین خورده ترک برداشته دلتنگی محضم
هق و هق های یک بغض اناری را نمیفهمی

تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!
به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی

به خود یک بمب خواهم بست در پایان شعر اما
تو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی

#حمید_رستگار
دیدگاه ها (۱)

" بــهار " نامِ زنانه ای نیست بـهــار می توانـد مـردی باشد ک...

تب کردن تومردن من هردو بهانه استعشــــــق است که بین من وتود...

#مهدی_محمودی

وقت آن شد که دلم را بِگُذارم بروم با تو او را تک و تنها بگذا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط