وقت آن شد که دلم را بگذارم بروم

وقت آن شد که دلم را بِگُذارم بروم
با تو او را تک و تنها بگذارم بروم

به کجا می‌شود از معرکه‌ی عشق گریخت؟
گیرم امروز از اینجا بگذارم بروم

سرنوشت منِ مجنون هم از اول این بود
سر دیوانه به صحرا بگذارم بروم

با جنون قلم و لرزش دستم چه کنم؟
فرض کن روی دلم پا بگذارم بروم

سالها گوشه‌ی چشم تو بلا تکلیفم
یا بفرما نظری یا بگذارم، بروم

من تو را با خودِ زیبای تو در آینه‌ات
بهتر آنست که تنها بگذارم بروم

همه‌ی سهم من از عشق همین شد که گلی
گوشه‌ی خاطره‌ات جا بگذارم بروم



#قاسم_صرافان
دیدگاه ها (۵)

#مهدی_محمودی

سر ساعت قرار، بیقراری را نمیفهمی دری وامانده و چشم انتظاری ر...

سر بگذار بر دردِ بازوانِ مندستِ نگاهم را بگیرمرا دچارِ حادثه...

حیاط خانه‌ی ما را معطّر می‌کنی یا نه ؟اتاق کوچک ما را منوّر ...

ما دهه شصتیا نسلی هستیم که درصورت بروز شیطنت بیش از حد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط