کاش دردی رو که از فقدان نبودنت دارم حس میکنم و میشد توصیف کرد، مثلا اگه بگم دارم آتیش میگیرم و جیگرم له میشه کم گفتم، یا بگم انگار اسید ریختن توی قلبم و هر روز قلبم در حال ذوب شدنِ کم گفتم، یا بگم من دارم میمیرم، واقعا احساس میکنم هربار که میخوابم آخرین بارمِ هم کم گفتم، کمه، همهچی کمه، حتی همین حالا بیای دستم و بگیری بگی همهچی یه خواب بود هم کمه، کافی نیست، هیچی کافی نیست.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.