غروب های پاییز

غروب های پاییز...........
دلتنگی را
پشت پنچره ها
آه میکشم ...

و انتظار را 
از قاب چشمانم
به کوچه میپاشم!!

رد هر عابر را که میگیرم
از تو دورتر میشوم.....

تو در کجای‌این شهر
پشت کدام پنچره
ایستاده ای؟؟

گاهی
دستی برایم تکان بده....!!
دیدگاه ها (۱)

می‌دانمنیمه‌شب که فکر می‌کنی خوابیده‌ام به پاتوقِ مجازیمان س...

آذر یادش رفته که پاییز است ! ...

رًٍوًٍزًٍگًٍاًٍرًٍیًٍسًٍتًٍ ڪًٍہًٍ حًٍجًٍمًٍ سًٍیًٍنًٍہًٍ وً...

پاییز هم دارد تمام می شود و من ماندمو حجم شعرهایی که امتدادش...

.قامت ساقه ی نحیف رویاهایمزخمیِ خزانِ تهی از عشقی ست که رفت ...

این آخرین بار است که آبادی تمام شهر ها را درون چشم هایت میبی...

صحنه,پارت یازدهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط