P14
P14
چند روز بعد ساعت ۵ عصر ویو ا.ت :
( م.ا --> مامان ا.ت | ب.ا --> بابای ا.ت )
امروز تصمیم گرفتم به خانوادم بگم.هرچی نباشه مامانو بابامن.
+سلام مامان
.سلام عزیزم!چه خبرا؟
+خونه این؟
.اوهوم.
+باباهم هست؟
.آره.کاری داری؟
+نه..میخوام بیام پیشتون یه چند دقیقه.
.بیا عزیزم.
+فعلا
___________________________
.سلااااام(ا.ت رو بغل کرد)
+سلاممم(مامانشو بغل کرد.)
..به به.یادی از ما کردی
ا.ت پرید تو بغل باباش.باباشم بغلش کرد.
.خب بشینین تا چایی بیارم
[چایی میخوامممممم]
+نه مامان بیا بشین دو دقیقه کارتون دارم.
..بفرمایین علیاحضرت(شوخی گونه)
+خب من یه مشکلی دارم..
..چیزی شده؟
.با لونا بحثتون شده؟
+عههه نه خدا نکنه
.چیشده پس
+آروم باشین.اروم باشین.
.بگو
+من..من..من سرطان دارم...
دوتاشون توی شک بودن.
درون باباش انگار یچیزی محو شد.چون مامانش و بهترین دوستشو بخاطر سرطان از دست داده بود و الانم دخترش...
..چی!(داد)
.یعنی چی!
+آروووم باشین.
..چند وقته(بغض)
+یه هفتس فهمیدم.
.چرا زودتر نگفتی!
+مامان دارم میمیرم میفهمی؟میشه یه بارم که شده منو سرزنش نکنی و فقط بپزیری؟(داد و بغض)
.ببخ..
+فقط اومدم بهتون بگ..
..بیا پیش خودمون زندگی کن.لونا هم بیار همینجا.
.آره اینطوری خیلی بهتره.(بغض)
+اومده بودم بگم میخوام قبل مرگم به پسری که دوسش دارم اعتراف کنم.(و پاشد)
..کجا میری ا.ت(صداش میلرزید و نگران بود)
+کره جنوبی..
.یادمه ما قبلا دربارش حرف زده بودیم ا.ت
+یکی از دلایلی که الان زندم و امید به ادامه دادن دارم پسران.من ۲۲ سالمه خودم میدونم چی خوبه چی بده.بعدشم گناهم چیه؟عشق که دی...(وسط حرفاش سکوت کرد و نفس عمیق کشید)
پاشدو رفت درو باز کرد.
+مامانی ببخشید اگه داد زدم..دست خودم نیست(و پیشونی مامانشو بوسید.)
یه لحظه میاین پایین؟
رفتن پایین.
توی کوچه یه ماشینی پارک بود.ماشینی که از وقته ا.ت دبستان میرفت باباش آرزوی داشتنشو داشت.
ا.ت سوییجو داد به باباش
+هردوتونو دوست دارم.
(و رفت که بره)
..اسم اون پسر خوشبخت چیه؟
+(لبخند) سر فرصتش بت میگم
.وایسااا بزار برسونیمت
+میخوام قدم بزنم...خدافظ..
چند روز بعد ساعت ۵ عصر ویو ا.ت :
( م.ا --> مامان ا.ت | ب.ا --> بابای ا.ت )
امروز تصمیم گرفتم به خانوادم بگم.هرچی نباشه مامانو بابامن.
+سلام مامان
.سلام عزیزم!چه خبرا؟
+خونه این؟
.اوهوم.
+باباهم هست؟
.آره.کاری داری؟
+نه..میخوام بیام پیشتون یه چند دقیقه.
.بیا عزیزم.
+فعلا
___________________________
.سلااااام(ا.ت رو بغل کرد)
+سلاممم(مامانشو بغل کرد.)
..به به.یادی از ما کردی
ا.ت پرید تو بغل باباش.باباشم بغلش کرد.
.خب بشینین تا چایی بیارم
[چایی میخوامممممم]
+نه مامان بیا بشین دو دقیقه کارتون دارم.
..بفرمایین علیاحضرت(شوخی گونه)
+خب من یه مشکلی دارم..
..چیزی شده؟
.با لونا بحثتون شده؟
+عههه نه خدا نکنه
.چیشده پس
+آروم باشین.اروم باشین.
.بگو
+من..من..من سرطان دارم...
دوتاشون توی شک بودن.
درون باباش انگار یچیزی محو شد.چون مامانش و بهترین دوستشو بخاطر سرطان از دست داده بود و الانم دخترش...
..چی!(داد)
.یعنی چی!
+آروووم باشین.
..چند وقته(بغض)
+یه هفتس فهمیدم.
.چرا زودتر نگفتی!
+مامان دارم میمیرم میفهمی؟میشه یه بارم که شده منو سرزنش نکنی و فقط بپزیری؟(داد و بغض)
.ببخ..
+فقط اومدم بهتون بگ..
..بیا پیش خودمون زندگی کن.لونا هم بیار همینجا.
.آره اینطوری خیلی بهتره.(بغض)
+اومده بودم بگم میخوام قبل مرگم به پسری که دوسش دارم اعتراف کنم.(و پاشد)
..کجا میری ا.ت(صداش میلرزید و نگران بود)
+کره جنوبی..
.یادمه ما قبلا دربارش حرف زده بودیم ا.ت
+یکی از دلایلی که الان زندم و امید به ادامه دادن دارم پسران.من ۲۲ سالمه خودم میدونم چی خوبه چی بده.بعدشم گناهم چیه؟عشق که دی...(وسط حرفاش سکوت کرد و نفس عمیق کشید)
پاشدو رفت درو باز کرد.
+مامانی ببخشید اگه داد زدم..دست خودم نیست(و پیشونی مامانشو بوسید.)
یه لحظه میاین پایین؟
رفتن پایین.
توی کوچه یه ماشینی پارک بود.ماشینی که از وقته ا.ت دبستان میرفت باباش آرزوی داشتنشو داشت.
ا.ت سوییجو داد به باباش
+هردوتونو دوست دارم.
(و رفت که بره)
..اسم اون پسر خوشبخت چیه؟
+(لبخند) سر فرصتش بت میگم
.وایسااا بزار برسونیمت
+میخوام قدم بزنم...خدافظ..
- ۳.۶k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط