بیا و مهربان باش با من ای خاتون بارانی

...
بیا و مهربان باش با من ای خاتون بارانی
به‌شوق ابروان تو شده دل مست می‌دانی

پریشان‌کرده‌ای‌ما‌رادراین‌اوضاع بی‌سامان
ببین‌دریاخروشان‌است ومن‌غرق پریشانی

میان دفتر شعرم چه نقشی ساخته‌ام ازتو
چه‌ابیاتی سرودم‌من چونان آیات رحمانی

نمی‌دانم‌چه‌فردایی برایم‌ ساخته‌است دنیا
که آیا با منی ای یار ویا خود دشمن جانی

درون‌خواب و رویایم شکوفه می‌زنی زیبا
بخوان آن‌خط آخر را تو که پیدا و پنهانی

دلم زندانی چشم تو شد در بین این بازی
نکوهش‌می‌کنی‌دل‌را تو‌یی‌که‌‌درد ودرمانی

نگاهت‌را‌مگیرازمن‌ که‌جانم‌بسته برچشمت
تمام‌ شهر می‌ سوزد در این‌ امواج ویرانی

نشسته در نگاه من غمی سرشار از غربت
ولی‌یک‌دم نخواندم‌ من‌سرودی ازپشیمانی

غزل را با من آشفته گم کن در دل مهتاب
برایم باز کن این بخت بی بخت زمستانی

دراین شب‌ ها که دل‌ها غرق دراشک است
بخوان یک آیه‌ دیگر بخوان یک‌بیت قرانی
(ندا)
https://telegram.me/RomanticPoem
دیدگاه ها (۳۰)

...دلم شکست به‌هجرت ای جام مستی من بیمار شدم به‌غربت روی...

...تاریک می‌شود خیال من در امتداد خط چشم توگم‌می‌شود درخاطره...

...نقاش جهان نقش تو با دست کشیده سیمای توچون قبله این...

...به نگارش نقش ابروی تو در بهار محتاجمبه‌صفای دلت و‌این قلب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط