ای که برداشتی از شانه موری باری

ای که برداشتی از شانه موری باری
بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی
من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

هرچه می‌خواهمت از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست نمی‌دارم اگر بگذاری

موجم و جرأت پیش آمدنم نیست، مگر
به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی‌سبب نیست که پنهان شده‌ای پشت غبار
تو هم ای آینه از دیدن من بیزاری؟!
دیدگاه ها (۰)

چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرندهمیشه زخم زبان خون‌بهای ز...

و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماندپرنده تا به ابد در قفس نمی ما...

درخت، فصل خزان هم درخت می ماندتو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پا...

تلخ است که لبریز حقایق شده استزرد است که با درد موافق شده اس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط