جمعه که میرسد

جمعه که میرسد
دلم چقدر شلوغ میشود
و حواسم چقدر پرت

جمعه که میرسد
خاطره ها پرواز میکنند
خانه ایی آبی رنگ
یک حیاط کوچک

جمعه که میرسد مشامم پر میشود
از عطر شب بوهای باغچه ی پدر بزرگ

و گوشهایم عاشقانه میشنود
همهمه ی شیرین بازی های کودکانه را
دویدن کودکانه ی بچه ها
و نگاه عاشقانه ی پدر بزرگ

جمعه را دوست دارم
پدر بزرگ را دوست دارم
آن خانه ی آبی را هم

گرچه جمعه های زیادیست
نه پدر بزرگ هست
و نه آن خانه ی آبی

#سحر_ماخانی 📝 💌
دیدگاه ها (۱)

خوشبختیاز نگاهِ هرکسی، معنایی متفاوت دارد.اما از نظر منآدم‌ه...

🍂 بــہ سلامــتـے اونـــ🍂 دختـر پســرے کہ🍂 هـرشــب بهمـ🍂 اس ...

نمی دانمتا به حال کسی تو راوسط یک خواب عمیق یا کم عمق بوسیده...

من اگر نویسنده بودمنویسنده خوبی می‌شدماگر شاعر، شاعری هِی کم...

ازمایشگاه سرد

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط