ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 30)
ات ویو
درو محکم بستم و رفتم رو تخت نشستم و دستمو بردم تو موهام و سرمو انداختم پایین
به خاطره ای که بهش اشاره کرد اشک تو چشمام جمع شد و چشمامو بستم که تو ذهنم مرور شد!
( فلش بک 13 سال پیش)
( تو آشپزخونه)
مادر کوک: جونگ کوک ات! ( داد)
( از تو اتاق دست تو دست هم اومدن تو اشپزخونه)
جونگ کوک: بله مامان
مادر کوک: بیاید ناهار بخورید ( لبخند)
( بچه ها مامان کوک تو حادثه ای مرده)
جونگ کوک: چشم مامان
( با ات نشستن سر میز و مادر کوک غذا رو براشون چید و رفت)
جونگ کوک: ات شروع کن ( لبخند)
ات: اومم باشه ( کمی از برنج و گوشت مثل مامان ها کشید تو بشقاب کوک)
جونگ کوک: ( خنده) کیوت من.... تو مامان کوچولوی منی
ات: ( لبخند زد و لپشو بوس کرد) چرا حواسم به کوکیم نباشه؟
جونگ کوک: ( لبخند زد و لپشو کشید) خیلی خب شروع کن برای خودت هم بکش و بخور نوش جان... مرسی که همیشه حواست بهم هست عشق کوچولوی من
ات: ( لبخند)
( پایان فلش بک)
ات: لعنتی.... لعنتی.... چرا... هق... چرا نمیتونم این خاطره های لعنتیو فراموش کنممم ( گریه ی شدید)
( بچه ها این علامت / وقتی اومد یعنی یه چیزی یادشون میاد و دارن به یه چیزی فک میکنن تو ذهنشون)
( ات بالشت بغل کرد و سعی کرد بخوابه.... بعد مدتی که اشکاش تو صورتش خشک شد چشماش گرم شد و خوابید)
..
( ساعت 12 ظهر)
ات ویو
با حس گرما تو جام وول خوردم و آروم چشمامو باز کردم و مالیدم
موبایل برداشتم و ساعت نگاه کردم... 12 بود... شت چقد خوابیدم
چون پنجشنبه بود تعطیل بود سرکارم... خمیازه ای کشیدم و از جام بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم کردم و موهامو شونه کردم و رفتم پایین... هال جز آجوما کسی نبود و نور همه جای خونه رو گرفته... لبخندی زدم و رفتم با آجوما صبحونه خوردم
مشغول جمع کردن ظرفای صبحونه بودم که صدای پیامک گوشیم میاد.... از آجوما معذرت خواهی کردم و گوشی برداشتم و نشستم رو مبل.... لیسا پیام داده بود!
💛Lisa💛
( پیام)
سلام عشقم چطوری.... دلم برات تنگ شده عوضی😒
امشب سرت خلوته؟
( جواب)
سلام زیبای من😂... منممم
آره چطور؟
( پیام)
میخوام برم بار.... بیا دوتایی بریم کپک زده ام تو خونه
( جواب)
تو وضع منو ببینی چی میگی😂
اوکی ساعت چند؟
( پیام)
مگه چی شده؟!
خوبی؟!
( جواب)
تعریف میکنم برات
بگوو ساعت چند
( پیام)
9 اینا
( جواب)
باشه پس میبینمت بوس بای
(پیام)
👋🏻👋🏻
..
شرط:
40 لایک
30 کامنت
(𝙿𝚊𝚛𝚝 30)
ات ویو
درو محکم بستم و رفتم رو تخت نشستم و دستمو بردم تو موهام و سرمو انداختم پایین
به خاطره ای که بهش اشاره کرد اشک تو چشمام جمع شد و چشمامو بستم که تو ذهنم مرور شد!
( فلش بک 13 سال پیش)
( تو آشپزخونه)
مادر کوک: جونگ کوک ات! ( داد)
( از تو اتاق دست تو دست هم اومدن تو اشپزخونه)
جونگ کوک: بله مامان
مادر کوک: بیاید ناهار بخورید ( لبخند)
( بچه ها مامان کوک تو حادثه ای مرده)
جونگ کوک: چشم مامان
( با ات نشستن سر میز و مادر کوک غذا رو براشون چید و رفت)
جونگ کوک: ات شروع کن ( لبخند)
ات: اومم باشه ( کمی از برنج و گوشت مثل مامان ها کشید تو بشقاب کوک)
جونگ کوک: ( خنده) کیوت من.... تو مامان کوچولوی منی
ات: ( لبخند زد و لپشو بوس کرد) چرا حواسم به کوکیم نباشه؟
جونگ کوک: ( لبخند زد و لپشو کشید) خیلی خب شروع کن برای خودت هم بکش و بخور نوش جان... مرسی که همیشه حواست بهم هست عشق کوچولوی من
ات: ( لبخند)
( پایان فلش بک)
ات: لعنتی.... لعنتی.... چرا... هق... چرا نمیتونم این خاطره های لعنتیو فراموش کنممم ( گریه ی شدید)
( بچه ها این علامت / وقتی اومد یعنی یه چیزی یادشون میاد و دارن به یه چیزی فک میکنن تو ذهنشون)
( ات بالشت بغل کرد و سعی کرد بخوابه.... بعد مدتی که اشکاش تو صورتش خشک شد چشماش گرم شد و خوابید)
..
( ساعت 12 ظهر)
ات ویو
با حس گرما تو جام وول خوردم و آروم چشمامو باز کردم و مالیدم
موبایل برداشتم و ساعت نگاه کردم... 12 بود... شت چقد خوابیدم
چون پنجشنبه بود تعطیل بود سرکارم... خمیازه ای کشیدم و از جام بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازم کردم و موهامو شونه کردم و رفتم پایین... هال جز آجوما کسی نبود و نور همه جای خونه رو گرفته... لبخندی زدم و رفتم با آجوما صبحونه خوردم
مشغول جمع کردن ظرفای صبحونه بودم که صدای پیامک گوشیم میاد.... از آجوما معذرت خواهی کردم و گوشی برداشتم و نشستم رو مبل.... لیسا پیام داده بود!
💛Lisa💛
( پیام)
سلام عشقم چطوری.... دلم برات تنگ شده عوضی😒
امشب سرت خلوته؟
( جواب)
سلام زیبای من😂... منممم
آره چطور؟
( پیام)
میخوام برم بار.... بیا دوتایی بریم کپک زده ام تو خونه
( جواب)
تو وضع منو ببینی چی میگی😂
اوکی ساعت چند؟
( پیام)
مگه چی شده؟!
خوبی؟!
( جواب)
تعریف میکنم برات
بگوو ساعت چند
( پیام)
9 اینا
( جواب)
باشه پس میبینمت بوس بای
(پیام)
👋🏻👋🏻
..
شرط:
40 لایک
30 کامنت
۷.۲k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.