ازدواج اجباری
𝙵𝚘𝚛𝚌𝚎𝚍 𝚖𝚊𝚛𝚛𝚒𝚊𝚐𝚎
(𝙿𝚊𝚛𝚝 29)
( موقع شام)
جونگ کوک: آجوما؟
آجوما: بله ارباب
جونگ کوک: ات کجاست؟
آجوما: ایشون گفتن میل ندارن
جونگ کوک: چرا؟
آجوما: نمیدونم ارباب
لارا: کوفت ببر براش ( پوزخند)
جونگ کوک: ( نگاه عصبی ای به لارا کرد) لارا
لارا: ( چشم غره) چرا باید الان ناراحت یا عصبی بشی؟!
باید تازه خوشحالم بشی
جونگ کوک: ( نگاهی کرد که یعنی خفه شه)
لارا: ....
( چند ساعت بعد)
ات ویو
مثل همیشه داشتم اهنگ گوش میدادم که یهو احساس ضعف کردم.... با کلافگی هدفونم برداشتم و دستمو گذاشتم رو شکمم
یکم فشار دادم درد گرفت... حتما به خاطر اینه که گرسنمه
از رو تخت بلند شدم و اروم در اتاق باز کردم و از پله ها رفتم پایین که کسی نبود ولی چراغا روشن بود.... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم سمت یخچال و بازش کردم که یه ظرف غذا دیدم
برش داشتم و درشو باز کردم که بله حتما غذای مونده ی امشبه
چاره ای نداشتم و همون رو گذاشتم تو ماکروفر تا گرم بشه
یه نگاه به ساعت کردم که 11 بود
حوصلم خیلی سر رفته بود
هعی ای کشیدم و تکیه دادم به دیوار و دستامو بردم بالا
وقتی سرم اوردم بالا چراغای هال خاموش شده بود و فقط برای اشپزخونه روشن بود.... کمی ترسیدم که صدای ماکروفر اومد
غذا رو در اوردم و گذاشتم رو میز و رفتم تا چراغارو روشن کنم
روشن کردم و وقتی برگشتم با صورت یه نفر که فاصله ی خیلی کمی داشتیم مواجه شدم و خواستم جیغ بکشم که دستشو گذاشت رو دهنم و با انگشت اشاره اش گفت ساکت باشم و دستشو برداشت
..
ات: چ... چته چرا اینجوری میکنی ( ترس)
جونگ کوک: چرا امشب واسه شام نیومدی پایین؟ ( جدی)
ات: میل نداشتم.... به تو ربطی داره؟ ( جدی)
جونگ کوک: معلومه که داره من شوهرتم! ( بم)
ات: ( خواست بره که کوک با دوتا دستاش دو طرفه ات رو گرفت و چسبوند به دیوار.... نفسای داغش به صورت ات میخورد)
جونگ کوک: کجا میری؟ ( بم)
ات: هوففف.... خسته شدم ولم کن میخوام برم یه چی کوفت کنم الان گشنمه ( دستای جونگ کوک پس زد و رفت سمت میز و نشست و شروع به خوردن کرد)
( جونگ کوک چند دقیقه ای به ات زل زده بود... ات بدون اینکه سرشو بیاره بالا گفت)
ات: میشه اونجوری بهم زل نزنی؟ خوشم نمیاد موقع غذا خوردن یکی بهم زل بزنه.... ( سرد جدی)
جونگ کوک: ( نیشخند زد و رفت سمت میز و نشست رو به روی ات) منم میخوام
ات: ( بهش نگاه کرد) چی؟
جونگ کوک: منم یکم از غذات میخوام!
ات: ببین خواهش میکنم انقد غذارو کوفتم نکن باشه؟! میخوای بیا همشو بخور اصلا نخواستم ( ظرفو کشید طرف کوک)
ادامه اش تو کامنتا
(𝙿𝚊𝚛𝚝 29)
( موقع شام)
جونگ کوک: آجوما؟
آجوما: بله ارباب
جونگ کوک: ات کجاست؟
آجوما: ایشون گفتن میل ندارن
جونگ کوک: چرا؟
آجوما: نمیدونم ارباب
لارا: کوفت ببر براش ( پوزخند)
جونگ کوک: ( نگاه عصبی ای به لارا کرد) لارا
لارا: ( چشم غره) چرا باید الان ناراحت یا عصبی بشی؟!
باید تازه خوشحالم بشی
جونگ کوک: ( نگاهی کرد که یعنی خفه شه)
لارا: ....
( چند ساعت بعد)
ات ویو
مثل همیشه داشتم اهنگ گوش میدادم که یهو احساس ضعف کردم.... با کلافگی هدفونم برداشتم و دستمو گذاشتم رو شکمم
یکم فشار دادم درد گرفت... حتما به خاطر اینه که گرسنمه
از رو تخت بلند شدم و اروم در اتاق باز کردم و از پله ها رفتم پایین که کسی نبود ولی چراغا روشن بود.... منم از فرصت استفاده کردم و رفتم سمت یخچال و بازش کردم که یه ظرف غذا دیدم
برش داشتم و درشو باز کردم که بله حتما غذای مونده ی امشبه
چاره ای نداشتم و همون رو گذاشتم تو ماکروفر تا گرم بشه
یه نگاه به ساعت کردم که 11 بود
حوصلم خیلی سر رفته بود
هعی ای کشیدم و تکیه دادم به دیوار و دستامو بردم بالا
وقتی سرم اوردم بالا چراغای هال خاموش شده بود و فقط برای اشپزخونه روشن بود.... کمی ترسیدم که صدای ماکروفر اومد
غذا رو در اوردم و گذاشتم رو میز و رفتم تا چراغارو روشن کنم
روشن کردم و وقتی برگشتم با صورت یه نفر که فاصله ی خیلی کمی داشتیم مواجه شدم و خواستم جیغ بکشم که دستشو گذاشت رو دهنم و با انگشت اشاره اش گفت ساکت باشم و دستشو برداشت
..
ات: چ... چته چرا اینجوری میکنی ( ترس)
جونگ کوک: چرا امشب واسه شام نیومدی پایین؟ ( جدی)
ات: میل نداشتم.... به تو ربطی داره؟ ( جدی)
جونگ کوک: معلومه که داره من شوهرتم! ( بم)
ات: ( خواست بره که کوک با دوتا دستاش دو طرفه ات رو گرفت و چسبوند به دیوار.... نفسای داغش به صورت ات میخورد)
جونگ کوک: کجا میری؟ ( بم)
ات: هوففف.... خسته شدم ولم کن میخوام برم یه چی کوفت کنم الان گشنمه ( دستای جونگ کوک پس زد و رفت سمت میز و نشست و شروع به خوردن کرد)
( جونگ کوک چند دقیقه ای به ات زل زده بود... ات بدون اینکه سرشو بیاره بالا گفت)
ات: میشه اونجوری بهم زل نزنی؟ خوشم نمیاد موقع غذا خوردن یکی بهم زل بزنه.... ( سرد جدی)
جونگ کوک: ( نیشخند زد و رفت سمت میز و نشست رو به روی ات) منم میخوام
ات: ( بهش نگاه کرد) چی؟
جونگ کوک: منم یکم از غذات میخوام!
ات: ببین خواهش میکنم انقد غذارو کوفتم نکن باشه؟! میخوای بیا همشو بخور اصلا نخواستم ( ظرفو کشید طرف کوک)
ادامه اش تو کامنتا
- ۶.۴k
- ۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط