به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی

به نقطه ای نامعلوم که خیره می شوی،
تمام ستاره های آسمان
بر سرم شهاب می شوند!
بیا لحظه ای به طعم ِ شیر ِ مادرانمان بیندیشیم!
به سر براهی ِ سایه های همسایه!
به کوچ ِ کبوتر،
به فشفشه های خاموش،
به ونگ ونگ ِ نخست و بنگ بنگ ِ آخرین...
هر دو سوی ِ چوب ِ زندگی خیس ِ گریه است!
فرقی میان زادن ِ نوزاد و پاره کردن ِ پیله و رسیدن سیبها نیست!
کسی صدای پروان ها را نمی شنود،
وقتی با سوزن ِ ته گرد
به صلیبشان می کشند!
کسی گریه درخت را
به وقت ِ چیدن ِ سیبهایش نمی بیند!
ولی یک روز،
یک روز ِ خدا
چشمها بیدار و گوشها شنوا می شوند،
هیچ دستی برای شکار پروانه ها تور نمی بافد،
سیبهای رسیده از درخت می افتند
و تو دیگر،
به آن نقطه تار ِ نامعلوم،
خیره نمی شوی!
دیدگاه ها (۳)

هیج چیز مثل قدیم نیست حتی رابطه های امروزی!این روزها وارد را...

ما تفاهم زیادی باهم داریم!مثلا لباس هایمانتو روشن می پوشی، م...

شمعدانی ها می خندندپنجره ها آغوش گشوده اندبوی حسن یوسف همه ج...

خنده بهترین اسلحه ی جنگ با زندگیه امیدوارم همیشه مسلح باشید....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط