عکس تامی میکائیل رو بعد میزارم
عکس تامی میکائیل رو بعد میزارم
نام رمان : یک روز سگی دیگه
پارت ۲
آنچه در پارت قبل گذشت : تا دستم شل شد فرار کرد.....
از زیان تامی
تا فهمیدم دستش شل شده یقه پیرهنم از دستش بیرون کشیدم و الفرار
رسیدم خونه آخيش
مادر: توماس ( اسمش توماس ولی دوست داره دوستاش تامی بگن ) شب میهمان داریم
تامی: خدااااا کیع؟نکنه باز اون...
مادر: درد درست حرف بزن ...خاله کیوکا و پسرش همسنته
تامی: اوک
مادر: اتاقتو تمیز کن
تامی: واییییییییییی
رفتم اتاقو تمیز کنم بعد اتمام کار رفتم پیش مادرم
تامی: بیا ملاقه ات
مادر: کجا بود؟
تامی : نپرس
مهمونا آمدن انقدر زنگگگگ در رو زد که آماده بودم در باز شد با کتاب بزنم تو فک اش که در باز شد فک خودم افتاد
تامی: می...میکائیل ؟!
میکائیل: یو جناب رو مخ^^
تامی: شوخیه؟
مادر: پسرم برو کنار بزار مهمونا بیان داخل
رفتم کنار آمدن تو تا نشستیم دوباره در صدا خورد بله یارو آمد
کانیدا( اسم خیالی) : سلام عزیزم نگفته بودی مهمون داری
خاله( مادر میکائیل) : ببخشید شما،؟
مادر:همسر جدیدمه هنوز ازدواج نکردیم
خاله: دختر چرا به من نگفتی؟ دستت درد نکنه توماس مادرت نگفت تو چی؟
تامی: خبر مهمی بود؟
مادرم و اون مردیکه ناراحت شدن
مادر: با خنده گفت * یعتی چی؟
همون جور که با بی خیالی نگاش میکردم گفتم : یعنی به یک ورمه ازدواجت با این یارو
نام رمان : یک روز سگی دیگه
پارت ۲
آنچه در پارت قبل گذشت : تا دستم شل شد فرار کرد.....
از زیان تامی
تا فهمیدم دستش شل شده یقه پیرهنم از دستش بیرون کشیدم و الفرار
رسیدم خونه آخيش
مادر: توماس ( اسمش توماس ولی دوست داره دوستاش تامی بگن ) شب میهمان داریم
تامی: خدااااا کیع؟نکنه باز اون...
مادر: درد درست حرف بزن ...خاله کیوکا و پسرش همسنته
تامی: اوک
مادر: اتاقتو تمیز کن
تامی: واییییییییییی
رفتم اتاقو تمیز کنم بعد اتمام کار رفتم پیش مادرم
تامی: بیا ملاقه ات
مادر: کجا بود؟
تامی : نپرس
مهمونا آمدن انقدر زنگگگگ در رو زد که آماده بودم در باز شد با کتاب بزنم تو فک اش که در باز شد فک خودم افتاد
تامی: می...میکائیل ؟!
میکائیل: یو جناب رو مخ^^
تامی: شوخیه؟
مادر: پسرم برو کنار بزار مهمونا بیان داخل
رفتم کنار آمدن تو تا نشستیم دوباره در صدا خورد بله یارو آمد
کانیدا( اسم خیالی) : سلام عزیزم نگفته بودی مهمون داری
خاله( مادر میکائیل) : ببخشید شما،؟
مادر:همسر جدیدمه هنوز ازدواج نکردیم
خاله: دختر چرا به من نگفتی؟ دستت درد نکنه توماس مادرت نگفت تو چی؟
تامی: خبر مهمی بود؟
مادرم و اون مردیکه ناراحت شدن
مادر: با خنده گفت * یعتی چی؟
همون جور که با بی خیالی نگاش میکردم گفتم : یعنی به یک ورمه ازدواجت با این یارو
۱.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.